روایت های یقینی از یک آئین فراموش شده ۱
روزی روزگاری در سرزمین دوردستی مردی به نزد حکیمی می رود و به او می گوید که نمی خواهد ازدواج کند .
حکیم بر می آشوبد و می پرسد :"برای چه می خواهی ازدواج نکنی؟"
مرد می گوید:" زیرا پولی ندارم ای حکیم بزرگ!"
حکیم می گوید:" اگر من تضمین کنم که با ازدواج ۱۰۰هزار دینار بدون مطالبه به تو هدیه می کنم آیا ازدواج می کنی؟"
مرد می گوید:" بله! البته!"
حکیم بزرگ می گوید:" عجب آدمی هستی ای مرد! به وعده من که بنده و مخلوق خداوند متعال هستم اعتماد می کنی اما به گفته خداوند اعتماد نمی کنی؟"
سوالات امتیازی:
۱. آن سرزمین دور کجا بود؟
الف_چین
ب_اوگاندا
ج_ ارتفاعات آمریکا شمالی
د_مدینه
۲. آن حکیم بزرگ که بود؟
الف_سقراط
ب_ ایمانوئل کانت
ج_نیچه
د_ جعفر بن محمد الصادق(ع)
۳. آن کسی که به دلایل مالی ازدواج را به تعویق می اندازد کیست؟
الف_ماه زده
ب_کسی که در حال خواندن این مطلب است
ج_ آلبوس پرسیوال آلفردریک برایان دامبلدور
د_ کسی که به خداوند متعال سوء ظن دارد
+ یه راهکاری که خودم رعایت نمی کنم ولی می گم که با هم رعایت کنیم از این به بعد ان شاالله اینه که هروقت برای یه کار خوبی بهونه ای آوردیم خودمون رو در محضر امام زمان(عج) احساس کنیم ، علت ترک اون کار خیر رو بهشون عرضه کنیم و ببینیم چی می گن و ببینیم آیا دلیلی که میاریم در محضرشون پذیرفته شده هست یا نه ........