سلام ....
حرف های غیر انتخاباتی !
آخر این قصه باید یه جور خوب تموم بشه
و منظورم انتخابات نیست
چون اون رو مطمئنم یه جور خوب تموم میشه
دلم گرفته !
به اندازه ی خیابون های بارون زده ی سئول
نمی دونم شاید باید زندگی همین باشه
شاید درستش همینه
و شاید اگه اینجوری نباشه به وقتش نتونی بذاری و بگذری ....
البته من نمی گذرم
اجازه بدن حتی تا بعد گذشتن می رم تو خواب افراد مورد نظرم 🥲
دیروز به یه نفر گفتم که سیگار برای معده خوب نیست
چرا سیگار برای معده خوب نیست ؟
یا زندگیم شبیه فیلم سینماییه یا تفکراتم ....
یا زندگیم مثل آدمه یا تفکراتم ....
این موارد با هم جمع نمی شن ......
اگه حلقم رو بذارم رو اپن و یه قرص بخورم و پرده ها رو بکشم و سعی کنم ۱ ساعت بخوابم که وقتی عرشیا از مدرسه میاد سرم درد نکنه و بتونم براش ماکارونی درست کنم چی ؟!
اگه وقتی بیدار شدم دیدم کیکی که نپختم توی فر سوخته و حلقم نیست چی ؟
اگه به مدرسه ی عرشیا زنگ بزنم ولی خانم مدیرشون بگه اونجا یه مدرسه ی دخترونست و فقط یه هلیا با این فامیل وجود داره چی ؟
اگه پنجره رو باز کردم و به جای ساختمون های نیمه کاره جنگل دیدم چی ؟
اگه از جنگل یه پروانه نشست روی دستم و بهم گفت براش تاج گل رو از پشت سرم براش بیارم ولی وقتی برگشتم ببینم هیچکس برام تاج گل نذاشته چی ؟!
عرشیا چی میشه ؟
می ذارید با ایلیا بازی کنه ؟
میشه مراقبش باشید ؟