🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

احساس می کنم تقریبا چیزی ازم نمونده 

 

سعی می کنم با آخرین چیزایی که ازم مونده زندگی کنم 

نمی دونم دقیقا تا کی

ولی می دونم دقیقا تا همون موقع...‌

 

اونایی که من رو می شناختن می دونستن که قبلا گرگ وال استریت بودم برای خودم !

هرچیزی که می خواستم رو به دست می‌آوردم... هرجور شده !

احساس می کنم دیگه گرگ پیری شدم ...

مثل سابق نمی تونم آدم ها رو گاز بگیرم و تا همیشه ماه‌زدشون کنم

شایدم با وجدان تر شدم ...

یا یکم ... فقط یکم اخلاقی تر ...... 

ترجیح می دم یه گرگ اخلاقی بازنده باشم تا یه گرگ بی وجدان درنده ...

البته شک دارم تا الان هم با وجدان بوده باشم ...

وجدان اینه که نری سر زده تو زندگی بقیه ‌.. 

یه گرگ پیر و مهربونم :)))

یه گرگ بی آزار ^____^ !

 

 

می گن کسی که ۳ بار بیشتر عاشق شده و نرسیده باید از خودش خجالت بکشه با این‌همه آدم اشتباهی که انتخاب کرده ....

نمی دونم!

نمی دونم ... شاید #زیر_درخت_گیلاس .. !🍒 :] 

شاید کنار چند تا بوته توت‌فرنگی 

 

 

 

+ راستی رفته بودم ها .. یکی از خوانندگان از آلمان ! گفت نرو سید ....منم گفتم باشه سید ! :))) گفتم یکم شو آف کنم :))

 

  • ماه زده

من ۲ تا همکلاسی دارم 

که کلا فضاشون با بچه های دیگه فرق می کرد 

و اینقدر شبیه بقیه نبودن 

که از اول می گفتم حاجی چقد این دو تا به هم میان .....

بعد ترم پیش دی بود فکر کنم 

سر یکی از کلاس ها تصادفی کنار هم نشسته بودن 

استاد اول کلاس خواست احوال پرسی کنه 

گفت از فوتبال دیشب چه خبر ؟!

علی : پسری فوق العاده درون‌گرا،  از سنگ صدا در میاد از این در نمیاد ، چند سال پشت کنکور مانده ، ابعادی ۱۲ برابر ملیکا، عاشق فوتبال ، دراکولا در فضای مجازی .....

ملیکا : دختری درونگرا، کوچک و لاغر ، تحلیلگر فوتبال ....

 

و گس وات ؟! 

 

ملیکا شروع کرد به تحلیل فوتبال 

و علی برای اولین بار تو عمرش سرش رو از روی موبایل توی کلاس بلند کرد و به یه نفر توجه نشون داد ....

 

چیزی که ما می بینیم : 

من فکر می کنم آدم ها وقتی کسی دوستشون داشته باشه خوشگل تر می شن ...

و از این جهت هم استایل هر دوشون کلی استایلشون عوض شده 

و اعتماد به نفسشون بیشتر شده 

 

و من او لحظه می گفتم .... دیدی گفتم چقد به هم میان ... از این جهت که هر دو از ماتریکس خارجن....

 

امت یه چیزی که هست اینه که این دو تا بچه با هم تو رابطه نیستن 

خیلی عجیبن 

کنار هم می شینن ولی یه کلمه هم حرف نمی زنم

فرداش کنار آدم های دیگه می شینن 

پس فردا با هم دیده می شن ....

 

 

+ یه توصیه ای که به نظرم خیلی مهمه توی زندگی هامون رعایت کنیم اینه که نقشمون نسبت به طرف مقابل باید مشخص باشه ‌.

همکاریم؟

دوستیم ؟

تو رابطه عاطفی ایم با هم ؟

 

الان اینجوری شده که آدما صبحا با هم همکارن ، عصر ها دوست ، شب ها شریک عاطفی ....

 

این خیلی خطرناکه 

چون مثلا تو به طرف وابسته می شی 

در حالی که اون می گه نه من فقط یه دوست بودم ! یا رابطه ی ما صرفا کاری بود ....

 

 

بعضی وقت ها این حد و مرز ها قاطی می شن 

و آدم نمی تونه تشخیص بده 

در این شرایط باید چکار کنه به نظرتون ؟!

  • ماه زده

می‌جویمت به نام و نشانی که نیستی
دیرآشنای من تو همانی که نیستی 

می‌جویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچه‌های دل به گمانی که نیستی

شبگرد کوچه‌های خیالم به جستجو
آیم به آن محل و نشانی که نیستی

احوال من نپرس  که اقرار می‌کنم
حالم بد است مثل زمانی که نیستی



سعید آذری
‌‌

‌‌

  • ماه زده

اون خانم در همه ی لحظه هایی که داشت این نقشه ها رو می چید 

در همه ی لحظه هایی که این کار رو کرد 

همه ی وقتی که اون حرف ها رو زد از خدا نترسید ؟!

 

فکر کرده کیه؟! 

فکر کرده نعوذبالله خداست ؟

می تونه خودش تنهایی تکلیف همه رو معلوم کنه ؟!

فهمید چیکار کرده ؟

 

هیچوقت ؟

هیچوقت فهمید ؟

هیچوقت می فهمه ؟

 

 

ان شاالله که عمرش طولانی و با سلامتی و شادی و سربلندی باشه.....

اما دلم می خواد بعد ۱۲۰ سال 

روز آخر عمرش

حتی اگه زنده نباشم ....

روحم بره بالای سرش 

و فقط یه سوال ازش بپرسه :

 

 

چرا ؟! :)

  • ماه زده

از حساب کتاب کردن خسته شدم ...

از اینکه فلان چیز رو نگو تا فلان اتفاق نیفته 

فلان کار رو نکن

فلان چیز رو بگو اتفاقا ...

اینجوری ننویس اونجوری بنویس .....

از اینکه به ازای هر کلمه و هر قدم دارم حساب می کنم که چه تاثیری روی سرنوشتم داره .... 

البته فکر کنم از سختی های حاسبو قبل ان تحاسبو باشه

البته من محاسبم محاسبه ی نفس نیست 

اگه بود که اینجا نبودم ....

 

دلم یه اتفاق خوب می خواد که حتی اگه به بدترین شکل ممکن رفتار کردم بازم پیش بیاد !

یا یه نفر که واقعا دوستم داشته باشه ..‌.

فکر نکنم هیشکی واقعا دوستم داشته باشه 

 

همه ی ما تو زندگیمون دست کم یه بار فهمیدیم واقعی یعنی چی ...

اونجوری 

 

.البته اگه هیشکی دوسم نداشته باشه هم اشکال نداره 

 

چیزی که اشکال داره یه چیزی بین این دو تاست .......

 

  • ماه زده

یه استادی بود که مورد ۵ پست قبلیم در موردش نوشته بودم ها ....

 

همین دیشب دست تقدیر گفت پاشو برو مصاحبه بگیر 

 

بعد رفتم

 

بعد گفت دیره 

 

 

هورا اصلا :)))

چون اگه قبول می کرد خیلی سخت بود ....

  • ماه زده

یعنی چی که بالاخره یه چیزی میشه ؟! 

 

قهرم :( !

  • ماه زده

دارم فکر می کنم چقدر رهبر رو دوست دارم و چقد دلم می خواد ببینمش

و یادم میاد برای دیدار اسمم در نیومد ........

 

 

واتتتت

چرا آخه 🥲😭😭😂😂

بابا رهبر رو هم دوست داشته باشی بهش نمی رسی ؟!

عجب دوره زمونه ای شده به مولا 😐😂😂

  • ماه زده

۱. بچه ها دلیل اینکه خیلی از کامنت ها رو جواب ندادم این نیست که قصد جسارت داشته باشم.... کامنت های زیبا تون رو خوندم... چند بار :) دارم فکر می کنم چی جواب بدم :))) به خصوص خانم شاگر  خیاط شما که هرچی می خونم می گم گاد ... این آدم از کجا میاره این کلمه ها  رو ؟! بزرگ و بزرگوارید .... به بزرگواری خودتون ببخشید :)))

 

۲. یه دفعه دلم برای مامان بزرگم تنگ شد .... آقای مرآت شما نوشته بودید باغ رضوان ؟! دلم می خواد برم اونجا .... به سگ هاش غذا بدم ، قبر مادربزرگم رو بشورم،  به گل هاش آب بدم .... مثل الان که هوا خیلی قشنگ و ابریه :)) بارون بیاد روم .... کنارش بخوابم .‌‌... بین ۱ ساعت تا همیشه.....‌

دلم می خواد برام آدامس موزی بخره ....

:)

 

 

۳. دلم می خواست با یکی از قطار های سهراب برم تو یه خونه ی جنگلی ... اونجا کشاورزی کنم و چای آتیشی درست کنم .... یه پیرمرد مرموز باشم که هیشکی از گذشتش چیزی نمی دونه .......واقعا احساس می کنم پیر شدم ... حس می کنم عمرم رو کردم :)) تو نظام ارزشیم هدف از زندگی تجربه کردن یا حتی کمک کردن به مردم نیست ‌.... هدفم انجام کار درسته و فراهم کردن زمینه ی تحقق وعده ی خدا ..... :)) اما اگه ارزشم تجربه کردن و لذت بردن و این چیزا بود واقعا الان آخر خط بودم ^___^ :( 

 

۴. یه احساس هایی تو قلبم وحود داره که با تصویر واقعی زندگیم فاصله داره ..... سفر دانشجوی تمدن ساز که دانشگاه برد ، رفتیم دانشگاه رضوی .... خیلی اونجا خوب بود . نمی دونم یه احساس های عجیبی داشت ... دلم رو مشهد جا گذاشتم و اومدم :) واقعا می گم ...‌

 

۵. باز اگه تعریف از خود نباشه من یکم .. درک متقابلم خوبه :))) بعد سعی می کنم زیاد یا اصلا به چشمهای بقیه نگاه نکنم ‌.. بعد اونجا گفتم یه حسی از استاد مبانی سیاست بین الملل می گیرم که عادی نیست ... بعد نکردم ول کنم ها  ... به رفتارش دقت کردم ... بعد گفتم نه .. ممکن نیست ... بعد یه چیزایی تو ذهنم به هم وصل شد که نباید می شد بعد سعی کردم توی دفترم بنویسمشون تا یه ربط معنا دار پیدا کنم ... بعد صدام زد ... گفت حواست کجاست ؟ بعد حواسم نبود بر خلاف عادت معمولم به چشم هاش نگاه کردم و .... فهمیدم ! که کاش نفهمیده بودم ...... که از اون روز هرچی فکر می کنم می گم خدایا هرچی ازت می خواد بهش بده .... :) که خدایا همه ی ما رو رحمت کن ......

 

۶. من مدلم اینجوری نبود که مثلا دلم تنگ شه برم مشهد و کربلا و قم و .... . یه عمر می گفتم خدایا اینا چی می گن دلمون برای کربلا تنگ شده .... اما دلم واقعا برای امام رضا ع تنگ شده ...... :) خیلی .... مخصوصا برای اولین شب برف مشهد که تا نیم متر برف اومده بود و همه جا یخبندون شده بود و ما مثل اهالی کنعان شال هامون رو انداخته بودیم رو سرمون به سختی می رفتیم سمت حرم ‌‌‌... دلم برای اون احساس پاکی هم تنگ شده ...‌ قشنگ دارم می بینم به ازای هر یه کلمه حرف خطا ، هر یه جمله.... هر یه قدم .... داره آسمون آسمون توفیق ازم گرفته میشه .... نمی تونم نکنم اما ... نمی تونمش هم نخواستن نیست ... مسائل اجتماعی و اینا ....

خدا من رو نجات بده 

خدا شما رو از دست من نجات بده :)))

خدا زندگی و عاقبتتون رو از من نجات بده :))))

خدا هرکی که ردی ازم تو زندگیش هست رو نجات بده ...... :)

 

 

۷‌. این روز ها خیلی گریه می کنم.  اما نمی دونم چرا . به عنوان کسی که از کنار کتاب های روانشناسی رد شده بدون دلیل نمی تونه باشه. خب یه دلیلی داره .. اما چی . نمی دونم . باهاش دوستم فعلا ... خوشم میاد از گریه کردن .... از نتونستن خوشم میاد :) از کم آوردن جلوی خدا خوشم میاد ..... اصلا احساس می کنم دارم شب و روز اشک تمساح می ریزم برای خدا :) هرکاری می کنم بعدش گریه می کنم که نه مثلا پشیمونم و این داستان ها .... :) خوشم میاد از اشک تمساح ریختن ..... اشک تمساح آخرین نخ هاییه که خودم رو باهاش به درگاه الهی بستم تا بیرونم نکنن ..... به ملائکه ای که پرونده هام دستشونه می گم بیرونم کنین جیغ می کشم.... و خدا غفلت رو از من و همه دور کنه ... که می ترسم یه روز که خوابم بیرونم کنن :))

 

۸. این پست رو از سالن مطالعه ی دانشکده با سومین لیوان چای شروع کردم .. به قسمت امام رضا که رسیدم اومدم شهدای گم نام دانشگاه ...(ولی انگار باهام قهرن :(( ) و .....

 

۹. و شاید باورتون نشه تو دانشگاه ما خیلی عادی افراد میان اینجا پیک نیک :) ! یعنی حصیر و سبد و گازپیکنیکی و اینا میارن ...... یه بار حوالی دانشکده اقتصاد یه خانواده داشتن جوجه باد می زدن :)))) الانم دم هدای گم نام یه عده حصیر پهن کردن نشستن دارن چای می خورن .... انصافا پارک قشنگیه دانشگاه اصفهان  -_- :))

  • ماه زده

من نیاز ندارم کسی کمکم کنه ...

به خودمم نیاز ندارم :)

فقط نیاز دارم نباشم...

:)

 

 

 

همیشه به خدا می گفتم خدایا من خراب کردم تو بساز ...

:)))

 

یه اپسیلون مغزی که ندارم آنتن نمی ده به جمع کردن این حجم حماقت و بدبختی ......

 

چیز عجیبی هم نیست...

چند ساله 

می دونید چند ساله ؟!

 

:)

 

 

مثل همیشه منتظرم خدا درست کنه

مثل همیشه مطمئنم که درست می کنه .....

 

از دست خودم به رنج اومدم :)))

خوش به حالتون که من نیستید :)))

  • ماه زده