نمره ریاضی
مدرسه ای که مادرم در آن کار می کند دارد، یکی یکی زنگ می زنه به "پدر" بچه هایی که نمره ریاضیشون خوب نشده و مکالمه ای را با این جمله شروع می کند:
"سلام جناب آقای فلانی، اگه خاطره جان کنارتون هست لطفا صدای من رو نشنوه؛ لطفا فردا ساعت ۹ و نیم تشریف بیارید مدرسه چون خاطره جان اصلا نمره ریاضیش خوب نشده ، خانم ........ گفتن به پدر ها بگیم، چون بچه ها رو دروایسی بیشتری با بچه ها دارن و بچه ها به حرف مادر ها گوش نمی دن که درس بخونن."
چیزی که من می بینم:
"تلفن زنگ می زند" عه خاطره ... از مدرستون زنگ زدن ، "لطفا صدای ما رو خاطره جان نشنوه" پدر می ره توی اتاق ......مکالمه به پایان می رسه.........
پدر :
"همیشه باعث آبروریزی من هستی ، چند بار بهت گفتم اینقدر این رو دستت نگیر، (گوشی را پرت می کند به دیوار) فردا با چه رویی برم مدرستون؟ بگم دخترم تنبله؟ ریاضی ۴ و نیم برده ؟؟ بیا خانم تحویل بگیر! اینم از بچه ای که ترییت کردی! همش برای خودت می ری آرایشگاه! این همه کار می کنم اینه نتیجه زحماتم؟ "
خاطره:
(چتش با دوستش را نیمه کاره تمام می کند، چند تا عکس را تند تند از گوشی اش پاک می کند، از ترس به خودش می لرزد، می خواهد گریه کند ولی نمی تواند، وقتی با لفظ تنبل خطاب شد از بدنش که حالا در آستانه بلوغ است خجالت می کشد، احساس نا امنی می کند ، نمی تواند درست غذا بخورد چون فکر می کند شایسته آن غذا نیست....هرچه کتاب ریاضی ای که مادرش جلویش گذاشته را می خواند نمی فهمد.)
مادر خاطره:
"به من چه که بچه درس نخوانده؟ خودش دیگر بزرگ شده! می خواست بخواند! کار این یک وجب دختر به جایی رسیده که بین من و شوهرم را به هم می زند؟!"
فردا صبح خطاب به خاطره:
"برای چی تو زندگی من و پدرت دعوا درست می کنی؟ هان؟ دختره ی تنبل خنگ درس نخون! از شمیم و مهسا یادبگیر! همیشه باعث سرشکستگی من بودی! کاش نداشتمت که پدرت بیاد اینطور به من بگه . از ریخت و قیافه و اون لباس های مسخرت بدم میاد. معلوم نیست شبانه روز با کی داری تو اون گوشی حرف می زنی. حالا که پدرت از مدرسه اومد میاد حسابت رو می رسه."
پدر از مدرسه می آید :
"در سکوت کامل غذا می خورد"
به زور برای خاطره غذا می ریزند اما در حالی که دلش نمی خواهد چیزی بخورد سرش داد می زنند تا غذایش را در پرده ای از احساس شرم و نفرت بخورد....
عصر می شود
با صدای داد زدن اسمش از خواب بیدار می شود ...
ریاضی ۴ و نیم بردی و هنور خوابیدی تنبل خانم؟؟ پاشو خودت رو جمع کن! تا کی می خوای آبروی پدر مادرت رو ببری؟ پاشو ببینم!
نتیجه:
خاطره درس می خواند و نمره اش این بار می شود ۱۵ و نیم ،
در تمام طول مسیری که کارنامه اش را گرفته اند در ماشین سکوت می کند و به بیرون خیره می شود...
ازش می پرسند:" آفرین دختر باهوش و درسخوان! می خواهیم ببریمت رستوران تا خستگی تلاش های این ترم از تنت در برود."
قطره اشکی آرام از گونه خاطره پایین می چکد
همین...
- ۰۳/۱۰/۱۸
این مکالمه بدون نمره ۴/۵ هم اتفاق میفته ولی...
این مکالمه میتونه با نمره ۱۵/۵ شروع بشه...