امروز به تعاریف جدیدی از دانشجو رسیدم
دانشجو با غیرت است
دانشجو بیدار است( از یه سری چیزا بیزار است)
دانشجو می میرد (ذلت و یه سری چیز دیگه رو نمی پذیرد)
دانشجو آگاه است
دانشجو گرسنه است
دانشجو بی پول است
نمی دانم چرا از وقتی دانشجو شده ام دائماً گرسنه و دائماً بی پول هستم . یعنی می گویم گرسنه یعنی واقعا گرسنه. من عادت ندارم غذا بخورم مگر در دو حالت : ۱. مادرم دعوایم کند اگر نخورم ۲. واقعا گرسنه باشم
هرچند (هیچی واقعا هیچی نخوردن) از عادت های من و روتین زندگی ام است اما امروز از روز هایی بود که واقعا دم مرگ بودم.
بعد از کلی وقت پیاده رفتن بین دانشکده ها که همگی در دامنه ی کوه قرار دارند ، ته مانده های خودم را به دانشکده ی روانشناسی رساندم و یکراست رفتم سراغ دستگاه های قهوه ساز که ۹۰۰۰ تومن پول رایج مملکت را می گیرد و ۷ سانتی متر کافی میکس تحویل می دهد.
لیوان های دستگاه تمام شده بود برای همین تصمیم گرفتم به سالن مطالعه بروم و درس بخوانم اما بیشتر از ۵ دقیقه دوام نیاوردم. یک آقایی وقتی از خاطرات دوران بی پولی اش می گفت، می گفت که کسی که ادعا می کند گرسنه است و می خوابد دروغ می گوید چون گرسنه ی واقعی خوابش نمی برد فلذا دانشجویی که می گوید گرسنه است و درس می خواند گرسنه ی واقعی نیست.
در حالی که احساس می کردم انسان نئادرتالی هستم در شکار غذا لیوان کاغذی ای در آوردم و زیر دستگاه گذاشتم و کارت کشیدم .... . اما وقتی آمدم لیوان را بردارم فهمیدم زیرش سوراخ است 💔 کافی میکس های گرانقیمت قطره قطره هدر می رفت و وقتی توانستم لیوان جدیدی دست و پا کنم فقط به اندازه ی ۱ سانتی متر ارتفاع لیوان از آن مانده بود. همان را با غم و اندوه فراوان سر کشیدم و همچنان گرسنه در سالن مطالعه کز کردم و هیلگارد و فلسفه ام را خواندم. اینقدر از اینکه ۸۰۰۰ تومنم هدر رفته بود عصبی بودم که تا ۱ گیگ اینترنت هدیه ی ایرانسل را نگرفتم و اطمینان حاصل نکردم که خسارتم از لحاظ مالی جبران شده آرام نگرفتم .
بعد تر رفتم سلف و غذا گرفتم . یک چیزی توی روحم جیغ می کشید همه اش را بخور .اما نخوردم و غذا را آوردم خانه . چون غذا نداشتیم و مادرم که از سر کار می آید خب ... دلش می خواهد که غذا داشته باشیم.
مادرم هنوز از سر کار نیامده و من هنوز گرسنه ام . توی خانه چیزی پیدا نمی شود . یعنی پیدا می شود ولی چیز هایی که دوست دارم نیست و چرا باید چیزهایی که دوست ندارم را بخورم گیرم از گرسنگی بمیرم .
درباره ی اینکه دانشجو بی پول است بعدا بیشتر برایتان می نویسم. من از خرج کردن ضربه ی روحی می بینم . یک بار با کارت مادرم به خرید رفتم و صد هزار تومن کارت کشیدم. وقتی آمدم خانه زار زار گریه کردم . اصلا نمی توانم پول خرج کنم نمی دانم چرا . فکر کنم ریشه در دوران کودکی ام دارد .
مادرم آمد
فعلا خداحافظ