ماهشهر

دلش را برده ای، هر وقت صحبت کرده ای بانو! محمد را، چنین غرقِ محبت کرده ای بانو!

ماهشهر

دلش را برده ای، هر وقت صحبت کرده ای بانو! محمد را، چنین غرقِ محبت کرده ای بانو!

سلام خوش آمدید

۹ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

بدترین کاری که اعضای یه خانواده، ارگان، گروه دوستی، گروه همکاری و پژوهشی و هر دسته افراد دیگه ای که به‌ هم مربوط اند می تونن در حق هم انجام بدن اینه که بیان نظام ارزشی، شخصیتی، ظاهری و رفتاری هم رو ببرن زیر سؤال،  از نقطه ضعف های هم استفاده کنن برای زدن ضربه به طرف مقابل و از نقاط آسیب پذیر هم استفاده کنن برای اذیت کردن و رنج دادن طرف مقابل .

 

از اون بدتر تلافی کردن این رفتار وحشتناک، غلط و بی رحمانه است. یعنی وقتی خودت قربانی این بی رحمی بزرگ شدی بیای و در باره ی طرف مقابلت تکرارش کنی .

 

و اما توصیه ای به خودم ....

وقتی بد رو انجام نمی دی بدتر رو هم انجام نده :)

  • هیپنو تیک

چند وقت پیش در فضای مجازی وقتی داشتم برخی پست ها را به سرعت رد می کردم و روی برخی دیگر مکث می کردم مچ خودم را گرفتم؛ علی رغم اینکه فکر می کردم آدم اهل مواجهه ای باشم فهمیدم به طور پنهانی تا حالا در حال اجتناب بودم، اجتناب از بلاگر هایی که زندگی عاشقانه شان را نشان می دادند یا اجتناب از پست سیاسی ای که نمی پسندیدم. اجتناب از نوشته های زن غمگینی که بچه هایش را در یک روز از دست داده بود و رد شدن از استوری های مردی که همسر و دخترش را در تصادف از دست داده بود؛ نادیده گرفتن یادداشت های غمگین همسر یک شهید نیرو انتظامی و خواهر مجازی یک شهید دیگر که از دلتنگی هایشان در نبود شهید می نوشتند.

 

علتش را هم با تفکر فهمیدم.... علتش این بود که می خواستم مثل آن ها نشوم، انگار که با خواندن دردشان بترسم سرنوشت من هم دردآلود شود. یاد این روایت از پیامبر(ص) افتادم که روزی در مسجد ثروتمندی نشسته بود که فقیری بر او وارد می شود، تا می خواهد کنار ثروتمند بنشیند ، ثروتمند دامن لباسش را جمع می کند تا به لباس فقیر برخورد نکند؛ رسول الله(ص) می فرماید: این چه کاری بود که کردی؟ آیا ترسیدی چیزی از فقر او به تو برسد یا چیزی از ثروت تو به او؟ یاد این افتادم و از خودم خجالت کشیدم . از آن به بعد سعی کردم روی چیز هایی که نمی پسندم بیشتر مکث کنم. برای زنی که بچه هایش را از دست داده بود کامنت بگذارم و استوری های آن پدر را ریپلای کنم؛ ویدئو هایی که همسر جوان شهید از او می گذاشت را تا آخر ببینم و غم از دست دادن همسر عزیزش را در جوانی درک کنم و با خواهر نیابتی آن یکی شهید صحبت کنم. در خلال همین گفتگو ها کاشف به عمل آمد که آن خانم که برای شهید پیج زده نامزد شهید بوده،  یعنی عاشق هم بوده اند و شهید می خواسته به خواستگاری اش برود که برای امنیت ما شهید شده، حالا آن دختر بیچاره نمی تواند غمش را فریاد بزند و بگوید آه مردم به دادم برسید شوهرم را از دست داده ام چون خانواده شهید ممکن است بگویند ما تو را نمی شناسیم ، به کس دیگری هم نمی تواند بگوید، چون شاید بگویند چه نسبت قانونی ای با شهید داشتی؟ اما فقط یک دختر می داند که چه غم بزرگی در سینه دارد و نمی تواند فریادش بزند .

 

حالا تصمیم گرفته ام به چهره کارگرانی که صبح زود سرد زمستانی در میدان با لباس های کهنه منتظر کار می مانند نگاه کنم ، به زن هایی که پوششان مناسب نیست و چشم های غمگینشان را پشت انبوه ریمل و خط چشم پنهان کرده اند نگاه کنم ، کانال خبرنگار سیاسی نویس ضد انقلابی که چند بار بلاکم کرده را دنبال کنم و به دنبال کردن دختری که بلاکم کرده و دوست پسرش که عاشقش بوده رهایش کرده و بعد هم خودکشی کرده و ضد دین و حکومت و فرهنگ و همه چیز است را ادامه بدهم .

 

حقیقت این است که هیچکس به من تضمین نداده است که فردا همان کارگر سر چهار راه نباشم یا به رئیس فلافل فروشی اصرار نکنم که جای خواب بدهد و عوضش از حقوقم کسر کند. تضمینی وجود ندارد که فردا زن رنگ پریده و بدون مو و ابرو و مژه منتظر شیمی درمانی نباشم و پس فردا جسم کوچک و بی جان دخترکم را در کوچه ای بعد از یک هفته ربایش پیدا نکنم.

 

هیچکس تضمین نمی دهد من همان مردی نباشم که ۳تا زن طلاق داده یا همان زنی نباشم که ۵۳ ساله است و دارد برای برادرزاده هایش در خانه پدری اش لباس می دوزد . هیچکس تضمین نمی دهد فردا صبح موهایم نریزد یا پوستم اگزما نداشته باشد ؛ هیچکس تضمین نمی دهد من همان دایی مجرد ۶۰ ساله خوش مشرب خانواده نباشم که با همه می گوید و می خندد و بعد از ۱۰ سال گم شدن برگشته به دامان خانواده اش و بعضی وقت ها عجیب می رود توی فکر .

 

هیچکس تضمین نمی دهد من خاله ی بزرگ خانواده که شوهر نکرده و موهایش را از ته تراشیده و سیگار می کشد و کلاس یوگا می رود نباشم ، شاید من زنی باشم که شوهر جوانش را از دست می دهد یا یک پسر اوتیسم به دنیا می آورد یا در یک تصادف فلج می شود و شوهرش طلاقش می دهد. شاید من پسر جوان سربازی باشم که دخترخاله شیرینی خورده اش با مرد پولدار تری بهش خیانت کرده و همزمان رفیق صمیمی‌ اش موتورش را دزدیده و با همان موتور هم تصادف کرده و از دنیا رفته. شاید من همان دختری باشم که فردا صبح پدر و مادرش از خواب بیدار نمی شوند یا برادرش می رود و دیگر بر نمی گردد و یا از دانشگاه اخراجش می کند، الزامی وجود ندارد که من دختر مستقلی نباشم که سر کل کل با خانواده اش و سر دلشکستگی هایش تنهایی مهاجرت کرده ترکیه و آنجا صاحبخانه اش بیرونش کرده و گفته اگر خانه را می خواهی باید با من باشی و بعد هم آواره ایستگاه متروهایش کرده و غرورش هم نمی گذارد برگردد، یا پیرزن ثروتمندی نباشم که از مغازه ها خرده دزدی می کند و خاک باغچه می خورد و ۲۰ سال است که جوراب نو نخریده. 

 

این ها را نمی گویم که بگویم افرادی که زندگیشان اینطوری است مشکل دارند یا در معرض ترحم اند یا نباید مثل آن ها بود . 

 

به هیچ وجه ... می خواهم به خودم یادآوری کنم که این رنج ها همیشه مال همسایه نیست و مال من هم هست. قصد ندارم مشکلات عالم را یک جا جمع کنم و برخلاف نظر بلاگر های مثبت اندیشی به کائنات بگویم دست به دست‌ هم بدهند تا زن نداشته و نشده ام ازم طلاق بگیرد! ان شاالله بلا دور باشد از همه ، از آدم هایی که با من نسبتی دارند و در فهرست بالا اسمشان آمد هم دور باشد و عمرشان طولانی تر از من و همراه با شادی و سلامتی باشد .

 

می خواستم به خودم یادآوری کنم که اتفاقا باید دید. باید رنج ها و رنج دیده ها را دید . باید روی چیز هایی که از آن ها می ترسم متمرکز شوم باید درکشان کنم. باید فرار نکنم . چون زندگی همین است و چیز های خوب هم البته زیاد دارد .

 

این افراد بخش مهم و زیادی از جامعه را تشکیل می دهند ولی جامعه می خواهد آن ها را نبیند و رنجشان را انکار کند! می خواهد معتاد را بیندازد زندان و دست دزد را قطع کند و زن شوهر مرده را شوهر دهد و مرد دلشکسته را با "نگران نباش داداش، دختر برا تو ریخته" تسکین بدهد. 

 

با بیمار ها دست ندهد و با آدم های افسرده مراوده نکند که مبادا افسرده نشود. به کارگر ها که می رسد پایش را بدتر بگذارد روی گاز تا نبیند، شیشه را روی کودک کار بالا بکشد و از زن گدایی که بچه به بغل زده بی اعتنا رد شود. با آدم های ورشکسته ننشیند و با آدم های حبس کشیده بلند نشود.

 

موجود دو پایی که خودم باشم چنین جور آدمی است. علتش هم این است که فکر ناقصم گمان می کند اگر دخترک ۱۳ ساله توی پارک را ۱۲ شب در کنار ۵ ۶ پسر در حال قلیان کشیدن نبینم یا آدم هایی را که به حکومت بد و بیراه می گویند و کشف حجاب می کنند را نشنوم دیگر بلایی که بر سرشان آمده بر سر من نمی آید!

 

زهی خیال باطل ماه زده ! بابا استپ کن ! پیاده شو ! با هم برویم !

من چی ام از فلان زن بیشتر است که او باید برای ۱۵۰ تومن به چون منی رو بزند و تازه بخواهم با خودم فکر کنم که واقعا نیازمند بوده یا نبوده! من چی بیشتر از آن پسر ۱۱ ساله افغان دارم که صاحبکار بیرونش کرده و گرایش را به پلیس داده اند و الکی و به ناحق جرم مواد فروشی انداخته اند گردنش! 

 

خون من چه رنگی است که فکر می کنم اعتیاد سمت من نمی آید و HIV از من می گریزد! و داشتنش در شأن من نیست! 

 

 

سگ کی باشم آقا ....

سگِ کی باشم ؟!

 

 

 

+ علت نامگذاری پست این بود که امشب دیدم یک نفر با ذغال کف پیاده رو یک مسیر متروک محبوبه را نوشته مهبوبه و کلمات دیگری که نمی شد خواندشان.

 

++ ۱۸ ساله که بودم آقایی که نمی دانم از کجا شماره من را پیدا کرده بود سر و کله اش پیدا شد و با زیان چرب و نرم پیشنهاد ناجور می داد! به نظر می رسید از زندگی فقط همین یک چیز را می خواهد و آن هم رابطه ی بدون تعهد! خواسته اش افراد و سن و سال های مختلف را هم در بر می گرفت! احتمالا باید بلاکش می کردم اما نکردم،  توان اندکی که نداشتم را جمع کردم و گفتم از خدا بترس قیامتی هست ، این کار ها زندگی دنیا و آخرت و روح و روان و جسم آدم را خراب می کند . فکر می کنید چی گفت؟ گفت من هم همسن و سال تو که بودم همینقدر پاک و معصومانه فکر می کردم. تو هم وقتی به سن و سال من برسی و در شرایط من قرار بگیری مثل من همین کار ها را می کنی. بهش گفتم بله ممکن است. امکان دارد که وقتی همسن شما شدم همین کار ها را بکنم و تحت شرایطی شاید بدترش را . اما بگذار تا وقتی هنوز در این شرایطم و در آن شرایط نیستم بگویم که راه درست این است ، حتی اگر فردا خودم به آن عمل نکنم.

 

+++ دوست نابینایم زنگ زده و می گوید می خواهم تحقیق کنم. می گویم خودت که درست از من بهتر است و این چیز ها را بیشتر سر در می آوری، حالا می خواهی درباره چی تحقیق کنی؟ می گوید فرضیه ام این است که نابینا ها بیشتر از بینا ها احساساتی می شوند و گریه می کنند؛ داخل و خارج ایران هم ندارد. می گویم حالا نابینا های خارجی را از کجا خبر داری؟ می گوید یکی از بچه های نابینا دوست شده با یک دوست نابینایی در سوئیس و با هم چت می کرده اند. دوستم متوجه می شود که او همیشه دارد گریه می کند. می پرسد برای چی تو همیشه داری گریه می کنی؟ جواب می دهد آخر در فلان کشور بودم(نامش را یادم نیست) خانواده ام به واسطه نابینایی من اقامت سوئیس را گرفتند. وقتی کارهایمان درست شد و مهاجرت کردیم به اینجا من را از خانه بیرون کردند ، برای همین هم همیشه گریه می کنم. 

  • هیپنو تیک

مدرسه ای که مادرم در آن کار می کند دارد،  یکی یکی زنگ می زنه به "پدر" بچه هایی که نمره ریاضیشون خوب نشده و مکالمه ای را با این جمله شروع می کند:

 

"سلام جناب آقای فلانی، اگه خاطره جان کنارتون هست لطفا صدای من رو نشنوه؛ لطفا فردا ساعت ۹ و نیم تشریف بیارید مدرسه چون خاطره جان اصلا نمره ریاضیش خوب نشده ، خانم ........ گفتن به پدر ها بگیم، چون بچه ها رو دروایسی بیشتری با بچه ها دارن و بچه ها به حرف مادر ها گوش نمی دن که درس بخونن."

 

چیزی که من می بینم:

"تلفن زنگ می زند" عه خاطره ... از مدرستون زنگ زدن ، "لطفا صدای ما رو خاطره جان نشنوه" پدر می ره توی اتاق ......مکالمه به پایان می رسه.........

پدر :

"همیشه باعث آبروریزی من هستی ، چند بار بهت گفتم اینقدر این رو دستت نگیر، (گوشی را پرت می کند به دیوار) فردا با چه رویی برم مدرستون؟ بگم دخترم تنبله؟ ریاضی ۴ و نیم برده ؟؟ بیا خانم تحویل بگیر! اینم از بچه ای که ترییت کردی! همش برای خودت می ری آرایشگاه! این همه کار می کنم اینه نتیجه زحماتم؟ "

 

خاطره:

(چتش با دوستش را نیمه کاره تمام می کند، چند تا عکس را تند تند از گوشی اش پاک می کند، از ترس به خودش می لرزد، می خواهد گریه کند ولی نمی تواند، وقتی با لفظ تنبل خطاب شد از بدنش که حالا در آستانه بلوغ است خجالت می کشد، احساس نا امنی می کند ، نمی تواند درست غذا بخورد چون فکر می کند شایسته آن غذا نیست....هرچه کتاب ریاضی ای که مادرش جلویش گذاشته را می خواند نمی فهمد.)

 

مادر خاطره:

"به من چه که بچه درس نخوانده؟ خودش دیگر بزرگ شده! می خواست بخواند! کار این یک وجب دختر به جایی رسیده که بین من و شوهرم را به هم می زند؟!"

فردا صبح خطاب به خاطره:

"برای چی تو زندگی من و پدرت دعوا درست می کنی؟ هان؟ دختره ی تنبل خنگ درس نخون! از شمیم و مهسا یادبگیر! همیشه باعث سرشکستگی من بودی! کاش نداشتمت که پدرت بیاد اینطور به من بگه . از ریخت و قیافه و اون لباس های مسخرت بدم میاد. معلوم نیست شبانه  روز با کی داری تو اون گوشی حرف می زنی. حالا که پدرت از مدرسه اومد میاد حسابت رو می رسه."

 

پدر از مدرسه می آید :

"در سکوت کامل غذا می خورد"

به زور برای خاطره غذا می ریزند اما در حالی که دلش نمی خواهد چیزی بخورد سرش داد می زنند تا غذایش را در پرده ای از احساس شرم و نفرت بخورد....

 

عصر می شود

با صدای داد زدن اسمش از خواب بیدار می شود ...

 

ریاضی ۴ و نیم بردی و هنور خوابیدی تنبل خانم؟؟ پاشو خودت رو جمع کن! تا کی می خوای آبروی پدر مادرت رو ببری؟ پاشو ببینم!

 

نتیجه:

خاطره درس می خواند و نمره اش این بار می شود ۱۵ و نیم ،

در تمام طول مسیری که کارنامه اش را گرفته اند در ماشین سکوت می کند و به بیرون خیره می شود...

ازش می پرسند:" آفرین دختر باهوش و درسخوان! می خواهیم ببریمت رستوران تا خستگی تلاش های این ترم از تنت در برود."

قطره اشکی آرام از گونه خاطره پایین می چکد

 

 

همین...

  • هیپنو تیک

🌷

کلیک

🌷💫

  • هیپنو تیک

الهی که امشب برای همتون بهترین رغبت ها رقم بخوره و به آرزوهاتون برسید...🖇✌

  • هیپنو تیک

.

.

.

کلیک

 

💚

🤍 (الله اکبر)

  • هیپنو تیک

یک شب رفته بودم پیش روانپزشکم 

 

نشستم روی صندلی و گفتم حقیقتش آقای دکتر من رابطه ای دارم که برایم خیلی ارزشمند و مهم است و خیلی به آن فرد دل‌بستگی دارم اما ....

 

فوری گفت حالا رابطه ات تمام شده و آمده ای برایت دارو بنویسم تا راحت تر فراموشش کنی؟ می خواهی کمکت کنم از دوره سوگ رد شوی و بروی دنبال کار و زندگی ات؟

 

 

نه ! نهههههه! 

گفتم برای این نیامده ام آقای دکتر !.....

 

 

چرا در دنیای مدرن فراموش کردن ارزش است ؟

فراموش کردن، رد شدن، لگد مال کردن ، فرار کردن و گذشتن و پل ها را خراب کردن ....

 

در آینده چه خبر است ؟

چرا سوگ اینقدر برایمان راحت شده؟

 

الان خیلی ها را می بینیم که زندگیشان مسیر مشخصی دارد :

رابطه .... کات ..... تراپیست ..... رابطه!

 

تا چند سال دیگر ؟

تا چند رابطه دیگر ؟

رابطه آدم لباس نیست که بپوشد و وقتی چروک شد با اتویی به نام تراپیست صافش کند !

 

چرا آدم باید دائما وارد روابط بدون تعهد شود که قلبش بشکند و بعد تراپیست قهرمان با چوب جادو از پشت میزش بگوید:" بر روی ویژگی های مثبتش تمرکز کن، این رابطه را بپذیر،  به خودت عشق بده و رو به جلو حرکت کن."

 

بله

آینده واقعا زیبا و ارزشمند است 

اما یک درخت بی ریشه را تنها باد های هرزه و طوفان های تصادفی بالا می برد نه نور خورشید!

 

 

+ خیلی معذرت می خواهم که پیام هایتان را بی جواب گذاشتم

در اسرع وقت که کمی بیشتر از این انرژی داشته باشم جواب می دهم

اگر خداوند توفیق پاسخ دادن به عرایض مؤمنانش را به بنده حقیر عطا بفرماید .........

  • هیپنو تیک

هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد
روز محشر قدحی از می کوثر نخورد

 

پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی
هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد

 

چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای
هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد

 

بشکند دستم اگر گوش من این را شنود
“پای مرکب به تنش وا شد” و بر سر نخورد

 

گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود
گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد

 

شدنی نیست که بی یار شود خون خدا
به غرور نوه ی شیرخدا بر نخورد

 

اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی:
کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد

 

به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد
تا سه شعبه به پدر، سنگ به مادر نخورد

 

 

مرضیه نعیم امینی

  • هیپنو تیک

اگه قبلا بود تا حالا ۱۲ بار دیلیت اکانت

۴۸ بار دی اکتیو 

و ۵۶ بار اقدام به تردد روی پل کرده بودم ...

 

 

اما الان قبلا نیست 

ولی من همون آدم قبلیم 

همیشه همون آدم قبلیم ...

همون آدم ۱۵ سال پیش 

 

 

به هر حال چاره ای نیست 

تحمل می کنیم تا بمیریم 

خاک اگرچه کسی رو درک نمی کنه ولی کلا همه چی رو پودر می کنه 

و این فوق العاده است 

 

No head

No headache 🧶 :))

  • هیپنو تیک
پیوندهای روزانه