به یه نتیجه ای که در مورد عقاید سیاسی رسیدم اینه که تو یه سن خاصی در دوران بچگی تحت تاثیر خانواده ، جو و شرایط محیطی ، رسانه و چیزای دیگه عقیده ی سیاسیمون شکل می گیره و تا آخر عمر با همون تعصب به سرکوب جناح مخالفمون ادامه می دیم
اخبار با سوگیری مورد علاقمون رو دنبال می کنیم
و به شبهه های حزب مخالف با توجه به پاسخ هایی که بالا دستی هامون بهمون یاد می دن جواب می دیم
و برای جناح مقابلمون شبهه هایی که از بالا دستی ها می گیریم رو مطرح می کنیم
خاطره هایی از خودمون و اطرافیانمون نقل می کنیم در ستایش جوانمردی و آزاد اندیشی هم رای های خودمون و در نکوهش بی وجدانی و خشونت و بی سوادی جناح مقابل
و به ندرت ممکنه دست از این تعصب سیاسی برداریم
من تنها دوستم و دوست صمیمیم یه دختر چادریه که بیشتر اوقات عمرمون رو با هم گذروندیم
من و مبینا ظاهر هامون مخالف همه
و عقیده هامون هم از اونور مخالف همه
تا راهنمایی بودیم دعوامون سر فتنه ی 88 بود (که مبینا می گفت نگو فتنه بگو جنبش سبز)
که من می گفتم احمدی نژاد اون می گفت موسوی (چون معتقده که موسوی برنامه های خیلی خوب و روشنفکرانه ای برای کشور داشته ولی نذاشتن کار کنه)
دوره ی قبلی انتخابات دعوامون سر این بود که من می گفتم رئیسی یا میرسلیم و اون می گفت روحانی
این سری هم بحثمون این بود که من می گفتم رئیسی و قاضی زاده هاشمی اون می گفت این انتخابات دیگه به درد نمی خوره که کسی بخواد شرکت کنه
مبینا به رهبر و امام خمینی علاقه نداره
می گه چرا اسم خودشون رو گذاشتن امام؟
چرا حقوق زنان نادیده گرفته شده؟ چرا تبعیض هست؟ چرا اختلاص و تورم هست؟
بانکداری کجاش اسلامیه؟
مثال میاره که امام علی رو فرستادن دنبالش چرا وقتی بین برخی مردم مشروعیت نیست حکومت واگذار نمیشه؟
مگه امام نگفت حکومت رو به شورا می سپاره پس چی شد؟
مبینا به شهدا اعتقاد داره ولی معتقده که خونشون رو هدر داده جمهوری اسلامی.
مثال میاره از حرف بعضی شهید ها که ما برای اسلام و ایران رفتیم نه برای فلانی و بهمانی
یا اگه اون موقع گفتن امام و رهبر اوایل انقلاب بوده و شناخت کافی نداشتن
سر قضیه ی زن زندگی آزادی خیلی با هم حرف زدیم
نقل می کنه از شهید بهشتی یا نمی دونم کی.... که حکومت حق نداره در مورد پوشش افراد و زندگی شخصی شون نظر بده و هرکس باید جوری که ذوست داره باشه
بدش میاد کسی به خاطر ظاهر چادریش بهش بگه بسیجی
می گه کتمان می کنم ! من نیستم.
چند وقت پیش گفت خودمم دلم رضا نیست دیگه چادر سر کنم چون یه سریایی چادر سرشون می کنن که نمی خوام شبیه اونا به نظر برسم
با اعصاب خرد وسط دانشگاه سرش داد زدم : چادر حجاب حضرت زهراست. دقیقا به خاطر کدوم گروه بدت میاد سرت کنی؟
خب این مسائل ادامه داره و ما هم مدتیه برای آسیب نرسیدن به دوستیمون این بحث ها رو کنار گذاشتیم
همه ی ما دلمون می خواد باور منیم که خودمون حقیم و دیگری باطله
همونطور که هروقت اون شبهه اورد من کلی دلیل آوردم که ردش کنم اونم همیشه حرفای منو نقد می کنه
همونطور که 7 سال دوستی منو به گرایش سیاسی اون در نیاورده اونم به گرایش من در نیومده
همونطور که با وجود این همه شهید امنیت و شاهچراغ من نتونستم باور کنم واقعا این جریان برای آزادی ایرانه . نه تجزیش
اونم با وجود مهساها و نیکا ها و حمیدرضا ها معتقده که جمهوری اسلامی ظالم و خون خواره و حکومت ظلم برقرار نمی مونه
همونطور که من دوستای هم عقیده ی خودم دارم که عقیدم از بین نره اونم داره تا من نتونم تغییرش بدم
من آدم بدیم؟ نه
مبینا آدم بدیه ؟ نه
اگه ادعا می کنم اون باید تغییر کنه پس باید تغییر کردن واسه خودمم ساده باشه ولی نیست
عقاید سیاسی میاد و می ره
چیزی که من بهش اعتقاد پیدا کردم اینه که آدما باید به خدای یکتا اعتقاد داشته باشن، به عقل سلیم ، به اینکه تک تک کنش هاشون به حتی یک نفر دیگه آسیب نزنه و به اینکه هر جا هر مظلومی دیدن که هر طرف این جغرافیای سیاسی ایستاده بود حقش رو از ظالم مطالبه کنن
همین
وگرنه تو دنیای سیاست ایکس میاد ایکس می ره
وای میاد وای می ره
زد میاد زد می ره
از من و شما سیاسی تر الان زیر خاک خوابیدن
دوره ی پر تنش تر از من و شما اومده و گذشته
+ چتر عنایات آقای شاگرد بنا دیر زمانیه که بر وبلاگ ماه زده نیوفتاده .
اینم از پست سیاسی
باشد که ببینن و باز هم به اینجا سر بزنن