تو همون قاچ آخر پیتزا بودی که فکر کردم تو یخچال جات امن می مونه ولی صبح که بلند شدم دیدم خوردنت ...
تو تیکه ی آخر رانی هلو بودی که خیلی می خواستمت ولی نشد به دستت بیارم
تو قشنگ ترین کاردستی کلاس اولم بودی که شب تا دیر وقت برات وقت گذاشتم ولی صبح راننده سرویس پشت در خونمون بوق می زد و من..... جات گذاشتم
تو اون رمان قطور قشنگ بودی که قبل اینکه تموم کنم تاریخ عضویت کتابخونم گذشت
تو پول های عیدیم بودی توی قلکم که یه روز وقتی بیدار شدم دیدم نیستی چون بابا عوض دستمزد داده بود به لوله کش ساختمون
تو قشنگ ترین نقاشیم بودی که وقتی با ذوق خواستم از روی میز بلندت کنم دستم خورد به لیوان رنگی آب و برگشت روت ...
تو اولین نماز بعد جشن تکلیفم بودی که خواستم توش خیلی حضور قلب داشته باشم که یادم رفت به رکعت هام دقت کردم و حکم شک بین ۱ و ۲ رو که خودت می دونی چیه.... :}
تو تحقیق تاریخ کلاس چهارمم بودی در مورد هخامنشیان.. که برق رفت و هرچی ازت تایپ کرده بودم یهو پرید
تو روز تولدم بودی که هرچی پای تلویزیون منتظر موندم خاله شادونه بهم تبریک بگه بهم تبریک نگفت
تو آموزش درست کردن شیرینی مرباییم بودی که مجله ی رشد هیچوقت چاپ نکرد
تو نامه ی ۸ سالگیم به رئیس جمهور بودی که هیچوقت به دستش نرسید
تو آدامس موزی بودی علی ! که مادر قول داد برام می خره ولی روزی که با برانکارد از خونمون بردنش زد زیر همه ی قول هاش ....
تو لباس عروسی بودی که ۵ سالگیم گریه کردم تا مامان برام بخره ، ولی هیشکی تو فامیلمون عروسی نکرد و بعدش که عروسی دعوت بودیم واسه ی همیشه برام کوچیک شده بود
تو جوراب لب توری منی که مامان چون دی ماه بود و سرما می خوردم اجازه نداد بپوشم
تو موهای خوشگل و بلند منی که فرحناز خانوم اشتباهی زیادی کوتاهش کرد و تا چند ماه از خونه بیرون نمی رفتم و گریه می کردم
تو خمیر بازی های رنگ رنگی منی علی صبا ، که روز آخر پیش دبستانم داداشم همه ی رنگ هاشو با هم قاطی کرد و همش یه رنگ شد ، طوسی
تو اون شعرم بودی که برای بغل دستیم تو مدرسه خوندم و اون به اسم خودش سر صف خوند و جایزه گرفت
تو ثریای منی علی !
سرهنگ امیر طهماسبی می خواد تو رو به کدوم امیر اکرمی ای بده آخه :( ؟
تو بستنی قیفی میوه ای منی که وقتی دویدم به مامانم نشونش بدم از دستم افتاد رو زمین
تو ماهی قرمزمی ... که فکر می کردم توی تنگ حوصلش سر می ره و دوست داره بیاد باهام بازی کنه
تو درست ترین قالی من بودی که نخ همرنگت وسط کار تموم شد و ۳۰ ساله روی همون دار موندی
تو فال وصل من بودی که شاهدت هجران بود
تو شکوفه های باغ آلبالوی منی شب قبل سیل
تو تیر آرشی که دو قدم مونده به درخت گردو به سنگ خورد
تو خوشمزه ترین لواشک دنیایی که تموم شب تا صبح روش بارون اومد
تو کرم ابریشم کلاس هفتممی که برات کلی برگ توت آوردم و مراقبت بودم .. پیله هم کردی ولی هیچوقت از پیلهت نیومدی بیرون
تو آخرین فنجون چایی قوری بودی که با کلی ذوق برای بابا ریختم ولی اونقدر به فکر کارش بود که بهش لب نزد
تو آخرین قسمت هاچ زنبور عسل بودی وقتی تلویزیون برفکی می شد
تو سرکلیدی پیگلتم بودی که نوشین توی مهد باران ازم دزدیدش و تموم اون شب رو تب کردم
تو تیکه ی آخر تیتابم بودی وقتی پام خورده بود و بقیه ی شیرکاکائوم ریخته بود رو فرش جهاز مامان
تو گرون ترین ادکلن بابا بودی که توپ بهش خورد و شکست
تو خودکار اکلیلی صورتی بودی که بوی توت فرنگی می دادی ... که به هیشکی نمی دادمت... که باهات نمی نوشتم تا تموم نشی .. فقط شب ها قبل خواب یواشکی بوت می کردم و بعد می ذاشتمت توی جامدادیم...
عروسک پاندای منی که سالی دو بار از توی جعبه درت میارم نگات می کنم ولی دلم نمیاد بیارمت رو تختم کنار مائومائو و پلنگ صورتی
پسر کوچولوی علوم سیاسی خونده ی چشم سبز من
تو می دونی که توی زندگیم کلی نرسیدن بود
اما تو علیِ صبا
می خوام بدونی که قشنگ ترین نرسیدن من بودی.