🌃ماهشهر🌙

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

🌃ماهشهر🌙

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

🌃ماهشهر🌙

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد.......




فاضل نظری

پیوندهای روزانه

۸ مطلب با موضوع «پیشنهاد سرآشپز» ثبت شده است

اگه یکی یه روز آرزو کرد

روزی برسه که

تو احساس اونو داشته باشی 

ولی یکی مثل امروز خودت باهات برخورد کنه 

 

و تو از مستجاب شدنش به خودت نلرزیدی 

 

یعنی رفتارت درست بوده 

ادامه بده =) 

 

اگه نه 

امیدوارم فرصت جبران کارت بهت داده بشه 

 

اگه جبران نکردی 

 

امیدوارم خیلی زود 

تک تک سلو های بدنت تو خودشون خودکشی کنن

ولی حتی یه قطره اشک هم از چشمات نیاد  :)

 

امیدوارم وسط صحرای نمک کف پاهات زخمی شه 

 

امیدوارم تشنه تو رودخونه ی آب شیرین غرق شی 

 

امیدوارم جلوی چشم دشمنات زمین بخوری 

 

امیدوارم صدای خنده هاشونو بشنوی 

 

سخته نه ؟ 

خیلی سخته

 

آره داداش ما هم اولش سختمون بود :)

ما هم درد کشیدیم 

داداش

منو ببین !

 

ما..

 

سختی دیدیم که سخت شدیم  :)

 

 

ما 

سخت شدیم 

ولی سختی ندادیم 

 

ما مرد شدیم داداش 

ما مرد شدیم :)

 

نبودی ببینی مرد شدیم داداش :)

نبودی ببینی 

 

ولی مرد که بد کسی رو نمی خواد داداش 

می خواد؟ 

 

 

همه حرفامو پس می گیرم 

 

مهم نیست 

 

اینقد اینجا می نویسم تا بمیرم 

 

اینقد اونجا ننویس تا ب‌‌‌‌......

 

 

 

 

 

زبونم لال 

 

شما زندگی کنید . 

 

 

 

"همین" !

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۰۳
ماه زده

برادرم خیلی موجود سخت‌مسواکی است. از همان بچگی مسواک زرد رنگ باب اسفنجی اش ارث نداشته اش را تصاحب کرده بود و با ها اَش سر جنگ داشت...

حالا که برای خودش مرد بزرگی شده و صاحب ریش و سبیل شده هم همینطور.

امشب بیشتر از ۵ بار از دم اتاقش رد شدم و گفتم مسواک بزن

یک بار جواب داد هان؟

بار دیگر هوم! 

دفعه ی بعدی اوهوم.

بعدش باااشه.

بعد ترش اوکییییی...

 

ساعت ۱۲ و نیم شب خمیر دندان را گذاشتم روی میزش 

مسواک نزد

 

بعد خمیر دندان و مسواک را گذاشتم روی تختش . در حالی که روی تخت دراز کشیده بود و سر موبایلش بود .

رفتم و آمدم دیدم هنوز مسواک نزده. 

 

من هم در یک حرکت جهادی روی مسواک خمیر دندان زدم و آن را در لپش فرو کردم تا مجبور شود برود مسواک بزند ...‌

 

 

A هم همینطور بود 

باید می کشتی اش تا مسواک می زد

شب ها نوک انگشتانم مو در می آورد از بس برایش تایپ می کردم

A جان  مسواک بزن!

A ی عزیزم مسواک بزن !

Aی من . چشم عسلی من. جان S مسواک بزن.

حیف دندان هایت است که مسواک نزنی.

پاشو پسر خوب...

پاشو . آفرین...

۳ ۴ بار هم زنگ می زدم شفاهی می گفتم برو مسواک بزن...

 

الله وکیلی من ساعت ۲ و ۳ دقیقه ی نیمه شب هیچ حرفی از این آدم نمی زنم

اما 

اما..

اما فقط دلم می خواهد یک بار پدرش را ببینم.

بگویم جناب آقایِ به اصطلاح ج !

شما که فرمودید من شایستگی پسر ۲۶ ساله تان را ندارم و به جهنم که چند سال به من قول داده است و معتقدید پسرتان با شاه نباید فالوده بخورد و خیلی چیز خاصی تشریف دارد!

همین یک قلم را بهتان می گویم که اگر من نبودم ۳ سال آزگار پسر شاخ شمشاد نزدیک ۳۰ سالتان مسواک نمی زد!

با دست و روی نشسته غذا می خورد !

معده اش از غذاهای افزودنی دار داغان شده بود!

کلاه کاسکتِ لامذهبش را سرش نمی گذاشت!

کمربند ایمنی اش را نمی بست!

توی سرمای منهای ۷ درجه با یک تا پیراهن پا می شد می رفت بیرون !

اگر من وقتی مریض بود روزی ۱۷ بار و ۱۸ بار به اش زنگ نمی زدم در شهر غریب نمی رفت دکتر حتی آن وفتی که کارش به بستری شدن کشید!

اگر من نبودم پسرتان از افسردگی سربازی یا دخانیاتی شده بود یا دراگی...!

اگر من نبودم پسرتان آن شب در رو در وایسی دوست هایش پیک مشروب را گرفته بود !

اگر من نبودم پسرتان در دام دختر های دنگی رفیق های پادگانش افتاده بود !

اگر من نبودم هنوز داشت توی آن کار خانه ی لعنتی هم قدم با همان دختر ها که نمی گویم.... کارگری می کرد !

 

اگر آن شب که می خواستید به خاطر بی کاری اش از خانه بیرونش کنید...

اگر آن روز ها که به خاطر کار پیدا نکردن بچه ی لیسانسه تان را فرستادید سر ساختمان کارگری ...

اگر وقتی پدر بزرگ مریضش را زنده برد شهر و از دنیا رفتنش را دید و درگذشته برش گرداند ...

اگر آن موقع که راننده ی شخصی فامیل های شما بود 

 

من پشتش نبودم ممکن بود الان شما چیزی تحت عنوان پسر نداشتید! دست کم با این سطح از حال خوب ! 

 

من سال ها تخته سیاه اشتباهات پسر شما بودم! 

من چیزهایی به اَش یاد دادم که ۲۳ سال در خانه ی شما یاد نگرفته بود! 

 

۳ سال پسرتان را مثل دسته ی گل تربیت کردم 

بچه تان را بزرگ کردم 

 یک بچه ی وابسته که نمی توانست بدون من تصمیم بگیرد آب بخورد یا نه را تبدیل کردم به مرد با جسارتی که شجاعانه و تنها تصمیم گرفت من را از زندگی اش بیرون بیندازد 

 

شاخ شمشادِ قند و نباتِ خورشید طلعتِ شما ۳ سال آزگار تا پیگیری اش نمی کردم مسواک نمی زد ! 

بعد شما فکر می کنید پسرم مردی شده و لیاقتش این دختر نیست و به جهنم که با قول و قرار پا گیرش کرده ؟ 

بچه تان را تپل و لپ گلی و سر حال و پوشک شده و شیر خورده و لباس تمیز پوشیده و حمام کرده تحویلتان داده ام ! 

حالا که یک پارچه آقا شده برای خودش دیگر ما بد شدیم آقای ج ! 

انصاف دارید شما آقای ج ؟

 

اصلا دختر دارید شما آقای ج ؟ 💔 :(

 

محض اطلاعتان جناب آقا! 

من آنموقع ها فقط ۱۶ سالم بود ! فقط ۱۶ سال ! 

۷ سال بچه تر از آقا پسرِ شما! 

اما بچه ی تان را مثل یک مادر بزرگ کردم

. عاشقش بودم.

چشم بستم. 

بار ها و بار ها بخشیدم.

آرامش کردم. 

تشویقش کردم.

غصه اَش را خوردم...

گریه اش را کردم.

از روی عکس بوسیدم 

از توی گوشی بغل کردم

از راه دور آیت الکرسی خواندم ، فوت کردم به اَش که بلا دور باشد اَزش .

حمایتش کردم 

دستِ خالی...

تک و تنها 

یک متر و ۶۰ سانت دختر ۱۶ ساله، پسرتان را به آقای متشخص و عاقلِ حالایش تبدیل کرد  :)

 

نه فقط شما و پسرتان 

من به گردن کل خانواده ی تان خیلی بیشتر از چیزی که فکر می کنید حق دارم ....

 

نوجوانی و جوانی و درس و احساس و اعتماد خانواده و روحم را زنده زنده ... آتش زدم 

تا آشیانه ی قلب پسر شما گرم بماند ...

 

ما که چرخان می رویم جنابِ ج ! شو به خیر...! 

 

اما با چون مایی به غیرِ محبت روا نبود :} ...........................

 

 

 

پانوشته: شو خوش !

 

 

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۳۲
ماه زده

دلم می خواد یه شب وقتی خوابیدی بیام نگاهت کنم

البته اگه خوابیدی 

۲روز تو هفته شیفت شبی 

۲ روز از ۴ صبح باید بری 

۳ روز می تونی شب ها واقعا بخوابی 

 

یه فیلم بود 

حس ششم

دکتر مالکوم به پسربچه هه گفت همسرم به حرفم گوش نمی ده . چطوری باهاش حرف بزنم؟

گفت وقتی خوابه باهاش حرف بزن. اینطوری بیشتر می شنوه 

 

 تو سرزمین بیداری هیچ حرفی بین ما نمونده 

نذاشتی هیچی بینمون بمونه 

نه عشق نه احترام نه اعتماد .......

می گم شاید تو سرزمین رویاها با هم حرف داشته باشیم . مگه نه ؟

 

چند روزه دلم برات تنگ شده 

اما نمی خوام باهات حرف بزنم 

چون هیچ حرفی بینمون نمونده 

چون نمی دونم بعد سلام باید چی بگم

 

مثل آهنگ مورد علاقت که از بس بهش گوش کردی مغزت خودکار متنش رو ایگنور می کنه...

 

من بهت فکر نمی کنم

 

من هیچ عکسی ازت ندارم

هرچی به مغزم فشار میارم یادم نمیاد چطوری حرف می زدی

به شنیدن اسمت حسی ندارم

بعضی روز ها واقعا یادم نیست که وجود داری 

وقتی به خاطره هایی که داشتیم فکر می کنم حس می کنم اونا مال من نیستن . مال یه نفر دیگه اند 

حس نمی کنم هیچوقت بهت نزدیک بودم

حس نمی کنم هیچوقت می شناختمت 

انگار ۵ سال پیش رفتم تو کما 

حالا می فهمم آدمای دور و برم یه ربطی باید بهم داشته باشن

ولی نمی دونم چه ربطی 

می دونم که تو رو قبلا می شناختم و سال ها بین ما یه چیزی بوده 

ولی هرچی سعی می کنم یادم نمیاد که تو کی بودی و دقیقا چی بین ما بود 

 

با این حال حس می کنم قلبم تو رو می شناسه 

می دونی چی می گم؟ 

می دونی من... زندگیم خیلی خوبه 

خانواده دارم ، دوست دارم ، الان تابستونه فصل مورد علاقم ، ۶۵ هزار تومن تو کارتم پول هست ، می تونم نقاشی بکشم ، اینترنت دارم و اجازه دارم روزی یه شکلات بخورم

من واقعا خیلی خوشبختم

من واسه هیچی به تو نیاز ندارم

کلی دوست دارم که باهاشون حرف بزنم

کلی کتاب و فیلم دارم که حوصلم سر نره 

پول هم دارم

از وقتی هم رفتی خوشگل تر شدم

 

با اینکه بابت هیچی بهت نیاز ندارم ولی دلم می خواست بودی 

و فکر می کنم روزی که آدم همه چی داشت ولی بازم یکی رو دوست داشت یعنی واقعا عاشقشه 

 

شاید واسه همینه که عشق خدا به بنده هاش واقعی ترین و  عمیق ترین عشقه.

چون از همه چیز و همه کس بی نیازه وبی بازم عاشق ماست .

 

وقتی یاد حرف هات میوفتم چشمام پر اشک میشه 

من واقعا نمی تونم به کسی توضیح بدم که چرا با اون حرفای معمولی آسیب دیدم

من نمی تونم هیچ جوری ازت انتقام بگیرم

من نمی تونم احساسی که بهم تحمیل کردی رو بهت بفهمونم 

 

من دارممممممم تو آکواریومی که گیرم انداختی خفه می شممممممممم!!!!!!

 

و تو هیچوقت صدای مشت های ملتمسانه ی منو به شیشه ی آکواریوم نمی شنوی 

تو منو با یه پلنگ دم دراز تو یه اتاق عایق صوت انداختی و در رو روم بستی. تا حتی با صدای شکنجه شدن من هم بهت آسیب نرسه .

تو یه قاشق اسید بهم دادی و بعد جلوی دهنم رو گرفتی . من واقعا دوست داشتم اون قاشق اسید رو تف کنم تو صورتت . اگه قورتش بدم معدم می سوزه اگه ندم زبونم. من حتی نمی تونم جیغ بزنم و بگم آخ .

 

من دلم می خواست سرت داد بزنم ازت متنفرم ولی تو هندزفری گذاشتی تو گوشت و صدای آهنگت رو بلند کردی.

تو بهم درد دادی و حتی اجازه ندادی که بگم درد دارم

 

من واقعا دارم خفه می شم

هربار چشمام پر اشک میشه نمی تونم به کسی توضیح بدم که چرا ازت بدم میاد

تو اگه جای من بودی یه روزم خودتو تحمل نمی کردی 

ولی من ۱۰۹۵ روز تحملت کردم

 

من واقعا حالم خوب نمیشه

حتی اگه زجر کشیدنت رو ببینم

اگه جلوی چشمام تقاص پس بدی 

اگه بفهمی اشتباه کردی 

اگه ازت انتقام بگیرم

اگه خشم و تحقیر شدنت رو ببینم

 

من واقعا هیچ جوره آروم نمی شم

چون ضربه ای که به من زدی با شکستن یه پا و برگشت خوردن یه چک جبران نمیشه

 

بعضی اشتباه ها اینقد بزرگن که هیچ تنبیهی براشون مناسب نیست

ترجیه می دی فرد خاطی برای خودش راه بره و زندگی کنه 

چون هیچ تقاصی هم ارزش آسیبی که زده نیست 

 

بعضی وقتا به باد می گم به گوشت برسونه که ازت متنفرم

تو در برابر من از خودت مواظبت می کنی که آسیب هایی که بهم زدی به خودت پس ندم

ولی امیدوارم باد در گوشت جیغ بزنه که ازت متنفرم

امیدوارم صبح که می ری سر کار نسیم صبحگاهی بهت بگه که ازت متنفرم

امیدوارم وقتی دگمه ی کولر رو زدی دریچه ی کولر بهت بگه که ازت متنفرم

امیدوارم کلی آدم دوستت داشته باشن ولی بدونی که من ازت متنفرم

 

واقعا ازت بدم میاد 

ولی دلم برات تنگ شده 

 

من واقعا خداروشکر می کنم که زنده ای 

و فکر می کنم همین برای یه شکر ابدی کافی باشه

زنده باش

سالم باش 

پیش هرکی...فرق نمی کنه

 

 

 

راستی حواسم هست رسیدن محرم کی بود

ولی نخواستم براش پست سرسری بذارم

به همگی تسلیت می گم

 

 

 

 

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۲:۴۲
ماه زده

امروز عصر رفته بودم خونه ی یه خانم تحصیل کرده 

یه خانم استادِ دانشگاهِ ادبیات انگلیسی

یه خانم عاقل و فهمیده 

یه خانم زیبا 

یه مادر خیلی خوب 

چه فایده وقتی تاریخ رو کج فهمیده؟ 

از اون آدم هایی که هیچ عیبی ندارن غیر از ماهواره دیدن

و اینم عیب کمی نیست!

جدی ماهواره چیکار می کنه با مغز آدم ها ؟

اینایی که از یه مدت بیشتر می بینن انگار مسخ می شن

۱ ساعت داشت برام توضیح می داد که عرب ها اومدن تو ایران 

قتل و خونریزی و x و y کردن 

به زور مردم رو مسلمون کردن 

کتابخونه ی جندی شاپور رو آتیش زدن و کتاب ها و مراکز علمی ایران رو از بین بردن 

علی اومد ایران قتل و خونریزی کرد و رفت

علی از مانی ( همون نقاشی که ضد زرتشت بود و آخرش ادعای پیامبری کرد ) سواد خوندن و نوشتن یاد گرفت

علی.....

علی......

علی......

در تمام مدتی که باطل می گفت من خیره شده بودم به یه نقطه ی نا مشخص 

حرف هاشو نمی شنیدم

هربار می گفت علی ، شاگر خیاط درونم می گفت :

هزار جان گرامی فدای نام علی.....

 

پتانسیل اینو داشتم هربار می گه علی برای نخ های لباس آفتاب خورده ی علی بمیرم 

دلم می خواست جای وضو به علی تیمم کنم و نماز واجب بخونم

دلم می خواست علی پاشو بذاره رو چشم من وقتی می ره سمت نخلستان

دلم می خواست سنگی باشم که علی وقتی می خواسته وضو بگیره دستارش رو می داشته روش 

اصلا آدم به حق حسودیش میشه که با علیه

 

هربار می گفت علی داشت با روح و روان من بازی می کرد 

وسطش نگام کرد گفت دوست ندارم فقط شنونده باشی . نظر تو چیه؟ 

گفتم حقیقتش نظر دارم.  ولی گفتن و نگفتنش فرقی نمی کنه.

 

گفت این شمع رو برای تو روشن کردم. باهاش آرزو کن.

داشت به افاضات تاریخیش در مورد محمد و علی ادامه می داد که وسطش شمع رو فوت کردم تو صورتش .

گفت چرا شمع رو فوت کردی؟

گفتم آرزومو کردم.

الهی خدا به حق حسین به عشق علی دچارت کنه.

 

+ چی باعث میشه یه نفر تاریخ طبری رو قبول نداشته باشه ولی کتاب دین ، **** مقدس رو قبول داشته باشه؟

 

 

+ گویند علی می زده صد وصله به کفشش 

ای کاش دل خسته ی من کفش علی بود.......

 

+ از لحاظ روحی نیاز دارم کفش علی باشم :}

 

+ هیچوقت به اندازه ی وقتی که در مورد علی دروع می شنوم حس نمی کنم عاشقشم :}

 

۹ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۲ ، ۰۲:۳۷
ماه زده

چند وقتیه دارم با خودم فکر می کنم عشق به چه دردی می خوره؟

از لحاظ زیستی و بیولوژیک چی باعث شده این همه سال موندگار بشه و توسط طبیعت حذف نشه ؟

کوچیکترین فایده ی عشق نجابته 

باعث میشه نسل نوع بشر پاک بمونه 

و اگه پدر و مادر بچه هر دو عاشق و به دور از خودخواهی باشن به احتمال زیاد فرزندشون هم همینطور خواهد بود 

و وقتی دو نفر که عاشق هم باشن با هم رابطه ی جنسی داشته باشن احتمال اینکه مراقبت از فرزندشون رو به عهده بگیرن بیشتر از افرادیه که رابطه ی جنسی بدون عشق داشتن ( سقط کردن فرزند یا رها کردنش در اجتماع) برای همین هم بچه هایی که در اثر عشق به وجود اومدن بیشتر شانس بقا و تولید مثل و انتقال ژن هاشون رو به نسل بعد دارن 

 

عشق یه سبک کنترل طبیعی جمعیته 

یه فردی رو تصور کنید که به خدا و هیچ دین خاصی (متاسفانه) اعتقاد نداره 

پایبند هیچ قانون خاصی نیست 

قدرت زیادی می تونه روی بقیه اعمال کنه

هیچ چیز و هیچکس نمی تونه محدودش کنه که فعالیت مشخص جنسی ای رو انجام نده 

چی می تونه فعالیت جنسی این آدم رو به طور طبیعی کنترل کنه؟ 

عشق ! 

اگه عاشق یه نفر بشه با هیچکس غیر اون رابطه ی جنسی برقرار نمی کنه 

حتی اگه به اون هم نرسه ، این نجابت نسلی سال ها درگیرش می کنه حداقل 

 

من فهمیدم عشق های یه طرفه و بی سرانجام کم ترین کاربردی که می تونن داشته باشن اینه که زندگی نجیبانه ای در پیش می گیریم هرچند غمگین 

و غمگین بودن اگرچه از دیدگاه فرد گرا تلخه ولی باعث خلوص ژنی از دید جمعیت گرا میشه 

لذا عاشق بمونید 

منفعتش بیشتر از سودشه 

عاشق شدن هم گناه نیست 

گناه ابراز بی جاشه به نامحرم 

از این بابت خیالتون راحت 

 

آدم های تنوع گرا رو من می شناسم دیگه 

اینا یه ضربه ای از قبل خوردن 

اگه می گن نخوردن ** می زنن 

می خوان رابطه ی جنسی رو داشته باشن ولی احساساتشون هاید باشه که ضربه نخورن 

آدم های تنوع گرا رو من می شناسم دیگه 

قانون دنیا قماره 

اگه همه چیزت رو نذاری وسط شاید نبازی ولی قطعا نمی بری !

آدم های تنوع گرا چیزی در مورد علاقمندی های شما یادشون نمی مونه 

وقتی هدیه می دن هدیه ها و تبریک هاشون تقلیدیه 

چیزی رو می خرن که می دونن همه علاقه دارن 

مثلا بی اینکه توجه کنن دختری که باهاش تو رابطن به چی علاقه داره طبق کلیشه ها براش پاستیل می خرن 

البته هر پسری که پاستیل و گل رز و اینجور چیزای معروف خرید الزاما تنوع گرا نیست 

ولی کسی که چیزای کوچیک رو در مورد شما نمی دونه و یادش نمی مونه عاشقتون نیست

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۲ ، ۱۹:۲۸
ماه زده

+ بعد از قرن ها رفتم دنبال کننده های وبلاگم رو ببینم. یکی از ناشناسا کم شده بود. رفتم وبلاگ یکی از ناشناسا.  دیدم قالب وبلاگش عوض شده . آهان پس تصمیم گرفته دیگه فالوم نکنه .

ناراحت شدم؟

نه

من خوشحال می شم که خوشبخت باشه . از معدود آدماییه که با اینکه دوسش داشتم آرزو می کنم خوشبخت باشه کنار کسی که خدا در نظر گرفته براش .

 

[صدای تَرَکِ ریز]

 

+ دوست دانشگاهم آقای کاپرفیلد آخرای ترم همش موبایل دستش بود . جواب سوال های درسی و آئین نامه ایم رو سرد می داد و شروع کرد به لایک کردن جای ریپلای کردن. من آدمیم که حد خودم رو می دونم و کسی که حد خودش رو می دونه واقعا سخته براش اینطوری ایگنور شدن!!! و امروز به این نتیجه رسیدم که دوستمون وارد رابطه ای شده که رنده شدم تا بهش بگم واردش نشو و درست نیست و برای اینکه با دختری غیر از اون حرف نزده باشه داره رابطش رو با من کمرنگ می کنه. وا ..... :///

خب مثل آدم حرف بزن ! مگه نوجوون ۱۳ سالم که مثلا بهت وابسته شم .. یا چی؟

ناراحت شدم؟

نه 

چون رابطش مهم تر از رفاقته و درک می کنم که می کوشه تا حداکثر وفاداری رو به خرج بده و حتما روش نشده بهم مستقیم بگه و حال نکرده که منو آگاه کنه از اینکه وارد رابطه شده.

 

[صدایِ تَرَکِ ریز]

 

+یکی از بچه ها می خواد از دانشگاه انصراف بده . یه فرم بهش دادن که باید رضایت هرکی که تو این دانشگاه برات زحمت کشیده رو بگیری . رضایت استاد ها ، نیروهای خدماتی ، آشپز دانشگاه ، مسئول خوابگاه ، باغبون ها.... و دلم گرفت . این راه رو گذاشتن تا هر کدوم از این آدما یه بار به اون دانشجو بگن این کارو نکن . یعنی اگه باغبون دانشگاه راضی نباشه و امضا نکنه نمی تونه انصراف بده .

ناراحت شدم؟ 

نه 

امیدوارم خیر ترین و بهترین حادثه براش رقم بخوره و خیلی موفق و خوشحال باشه .

 

[صدای تَرَکِ ریز] 

 

+ اکانتش رو دیلیت اکانت کرده تا شماره و اطلاعات و پیام های من واسه همیشه براش پاک شه و زندگی جدید شروع کنه . 

ناراحت شدم؟

نه 

اون حق داره هر موقع خواست با هرکی خواست زندگی جدید شروع کنه و من نمی تونم یقش رو بگیرم و مجبورش کنم ویسی رو که توش براش شعر خوندم رو نگه داره.

 

[صدای تَرَکِ ریز]

 

+ فهمیدم که شاید عشق ۳ سالم واسه این دختر عمش رو به من ترجیح داد واسه ازدواج که سنش کمتره و می تونه جوری که خودش بخواد تربیتش کنه و فقط بهونه بوده خانواده و مامان باباش .

ناراحت شدم؟

نه 

شاید کنار اون به آرامش برسه و چون خیلی قدرتش ازش بیشتره از همه لحاظ، حس بهتری به خودش داشته باشه. 

 

[صدای تَرَکِ ریز]

 

 

چند سال پیش برادرم یه روز که از مدرسه اومد گفت می دونی چه جوری میشه شیشه ی یه ماشین خیلی خوب رو شکست؟

گفتم نه چه جوری ؟

گفت با انگشتر عقیق کلی خط و خش روش می اندازی. بعد با یه تلنگر همش پودر میشه می ریزه پایین .

 

و من الان فهمیدم آدم ها هم همینطورن 

اتفاق های کوچیک کوچیک زندگی رو شیشه ی دلشون ترک می اندازه و بعد با یه تلنگر کل وجودشون می ریزه پایین . 

بعد ما فقط اون تلنگره رو عامل ماجرا می دونیم در حالی که عاملش همون دل شکستگی های ریز ریزه 

بیاید واقعا هیچوقت هیچوقت هیچوقت 

به هیچکس آسیب حتی کوچیکی نزنیم 

می دونید چرا ؟ 

چون ما که نمی دونیم

شاید همون ضربه ی آخر باشه :} 

همون ضربه ای که بعدش باید به جای گل و شکلات با خاک انداز بیاید سراغ اون آدم  تا خرده هاشو از زمین جمع کنید  :) 

 

حتی سر سخت ترین آدما هم از درون می شکنن

حتی ماه زده ترین آدما هم از درون می شکنن

 

 

 

پانوشته : 

ما از اوناش نیستیم که ناشناس های وبلاگمون رو نشناسیم :) 

ما ناشناس هامون رو بیشتر از شناس هامون می شناسیم .

 

کاش برای طلاق هم مثل انصراف عمل می کردن. دو نفر باید به تک تک جاهایی که با هم خاطره داشتن می رفتن .... رضایت تک تک آدمهایی که تو عروسیشون بودن رو می گرفتن......

 

دقت کردین برای عقد رضایت هر دو طرف شرطه ولی برای طلاق فقط رضایت مرد شرطه و اگه زن راضی نباشه به طلاق مانعی نداره ؟ 

 

خطاب به تمام خستگان جهان :
باشد که اشک بعدی شما، اشک شوق باشد.

 

 

 

 

+ من از همه ی سختی های زندگیم فقط یه جمله می گم: 

زمستون سخت یا آسون می گذره . ولی رو سیاهیش به ذغال می مونه. 

 

این دنیا هم سخت یا آسون می گذره و روسیاهیش به کسایی می مونه که رنج و تحقیر و شکست به قلب های بقیه تحمیل کردن :) 

 

 

 

 

 

 

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۳:۳۰
ماه زده

پسری به پدرش گفته بود من ۳ ساله عاشق دختریم که خیلی نجیب و با حیا و خانواده داره و خیلی هم به من وابسته شده و منو دوست داره. اگه اجازه بدید بریم خواستگاریش. 

پدر جواب داده بود نه پسرم اونا وصله ی ما نیستن. دیگه بهش فکر نکن. مگه پسر سید مهدی رو یادت نیست که با دختری دوست بود ولی آخر سر به حرف خانوادش گوش کرد رفت دختر داییش رو گرفت؟ 

با عمه مهوش هماهنگ می کنم بریم خونشون برای خواستگاری دختر عمت.  بقیه ی مسیر رو خدا هموار می کنه. 

 

 

بعد از اینکه شاهد این مکالمه بودم حس کردم تک تک اجزای بدنم در حال خودکشی کردنن.  دلم می خواست بمیرم و در عین حال با خشم و دل سوخته ای که داشتم تک تک افگار پشت این جمله ها رو آتیش بزنم.

اما چی بیشتر از همه سوزوندم؟

بیا بریم خواستگاری دختر عمت ( خدا هموار می کنه؟ )

بعد از اینکه پسرتون ۳ سال روح و جسم و احساس و قلب و زندگی دختر مردم رو درگیر خودش کرد حالا خدا هموار می کنه که نادیدش بگیرید و اسب کج دار و مریز خودتون رو بتازونید؟ 

من بعد از اینکه شاهد این ماجرا بودم فقط دو تا جمله گفتم:

 

۱. خدا مسیری رو که از روی قلب شکسته ی یه نفر بگذره رو هموار نمی کنه.

 

۲. آدم وقتی خودش دختر تو خونه داره خوب نیست چنین کاری رو با دختر مردم بکنه :)

 

 

حقیقتا من اصلا اهل نفرین کردن نیستم ولی همون لحظه انتخابی بین نفرین کردن و سکته ی مغزی نداشتم . اما بعدش حرفم رو پس گرفتم و بخشیدمشون بابت این اتفاق . 

اما هنوز دارم از این " خدا هموار می کنه " می سوزم. 

لعنتی :)

بچه ای که تربیت کردی ۳ ساله دهن یه دختر بی پناه رو هموار کرده حالا تو پا جلو نمی ذاری که خدا راه رو برای فامیل هاتون هموار کنه؟ :)

نکنه دارم اشتباه می گم؟ 

اگه اشتباه دارم عذاب می کشم بهم بگید :)

حقیقتا دارمدارم دیوونه می شم

حالم داره به هم می خوره از حال و زندگی ای که دارم 

کاش می شد حرفاشونو رو خودشون بالا بیاری تا بفهمن به اسم خیر و صلاح بچشون دارن ۴ نفر رو با هم تو اوج جوونی به خااااک سیااااه می شونن  :)

اگه بچه ی جوون دارید و می خواد عشقش رو برای ازدواج بهتون معرفی کنه و شما فرد دیگه ای رو براش در نظر دارید این متن رو یه بار دیگه بخونید  :) 

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۲۵
ماه زده
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۵۰
ماه زده