🌃ماهشهر🌙

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

🌃ماهشهر🌙

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

🌃ماهشهر🌙

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد.......




فاضل نظری

پیوندهای روزانه

۴۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

۳۰
ارديبهشت ۰۲

عصر جمعه با مامانم نشسته بودیم دم زاینده رود. مامانم گفت نمی دونم چرا عصر های جمعه اینقد غمگینه. من اونموقع اصلا غمگین نبودم. گفتم ولی اولین جمعه ایه که اینقدر خوشحالم.  مامانم گفت خداروشکر.

به خودم گفتم ها ها! عصر جمعه ما رو که نمی گیره!

ولی منو گرفت...

اگه تو هم امشب بی دلیل به هم ریختی و دلت تنگه و شور می زنه و دنبال یه ستاره ای تو تاریکی شب هات....

تو دوست خوب منی ^^!

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۱:۱۳
ماه زده
۲۸
ارديبهشت ۰۲

°°|❤️‍🩹|°°

 

#یڪ‌روایت‌عاشقانہ

 

 

 


همسرِ شهید روح الله قربانی میگه :

وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد 
خیلی دلم براش تنگ شده بود
به خونه خودمون رفتم ، 
وقتی کتابی که روح‌الله به من 
هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی 
برگ گل رز برام نوشته بود: 
عشق من !دلتنگ نباش (:🫀🥺

 

 

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۳۱
ماه زده
۲۸
ارديبهشت ۰۲

سال اول دانشگاه بودم، بابام از سال قبلش افسردگی شدید گرفت، وضع اقتصادیمون بهم ریخته بود، کنکورمو خراب کرده بودم، همه اینا برام بحران شدیدی بود که تازه گذرونده بودیم، یه روز وسط پروژه های دانشگاه، داشتم تو اتاق با استرس کار میکردم، مغزم خسته بود، اومدم سر یخچال یه شکلات بخورم، هر چی یخچالو زیرو رو کردم دیدم شکلات نیست، انگار همه دردای دو سال قبلش، همه شکست ها، ناامیدی ها، استرس ها، همه و همه با نبود اون شکلات از جلو چشمم رد شد، انگار شکلاته شد یادآور همه روزای گذشته، نشستم جلو یخچال چنان گریه کردم که مامانم ترسید، گفت چی شده؟ گفتم شکلات نداریم، جوری که از ته دل گریه میکردم حتی به زبونش نیومد بگه واقعا برا یه شکلات اینطوری گریه میکنی، جوری دلش سوخت که به سرعت برق حاضر شد رفت بیرون و با یه کیسه انواع شکلات برگشت، ولی دلم با هیچی آروم نمیشد! اتوم امروز همون حس شکلات رو داشت برام، کلی اشک ریختم براش همه فک کردن برای تو بود ولی خب …

》loveand《

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۴۰
ماه زده
۲۷
ارديبهشت ۰۲

در رویکرد های درمان چیزی که بیشتر از همه عاشقش هستم رویکرد روانکاوی است. چون خیلی اسرار آمیز و پیچیده و در هم تنیده به نظر می رسد.
بگذارید با ذکر یک مثال تفاوت رویکرد های درمان روانشناسی را با هم مرور کنیم.
زنی به خاطر اینکه از شستشوی زیاد لباس های همسر نامرتبش به سطوه آمده به روانشناس مراجعه می کند.

رویکرد روان پویشی (روانکاوی) :  درمانگر خانم را به خواب مصنوعی می برد و دوران کودکی اش را با او مرور می کند. در میابد که او در کودکی رابطه ی خوبی با پدر الکلی اش نداشته و همواره او را آلوده و گناهکار می دانسته و حتی هنگامی که پدرش الکل و مواد مخدر را ترک کرده راضی به برقراری ارتباط مجدد با او نشده است. اکنون این الگوی حل نشده را به مرد بعدی زندگی اش (همسرش) انتقال می دهد و او را مثل همه ی مرد ها آلوده دانسته و به نظرش لباس های بی پایانش هرگز تمیز نمی شوند!

رویکرد ذهن گرایانه:  روانشناس ذهن گرا معتقد است که همسر او به آن شلختگی و نا مرتبی ای که او فکر می کند هم نیست و به خاطر ساختار های ذهنی آن خانم است که اینگونه شده و اگر نگرشش را عوض کند در میابد که جوراب ها بعد از یک بار استفاده (متعفن ، بدبو،  غیر قابل تحمل ، دوستنداشتنی و ....) نمی گردند!

رویکرد زیست گرا :  روانشناس اختلال وسواس را برای او تشخیص داده و او را نزد دارودرمانگر می فرستد.

رویکرد رفتار گرا: آقا سعی می کند بعد از تعداد روز مشخص به حمام برود و خودش شستن جوراب هایش را به عهده بگیرد و خانم موظف می شود در رفتارش تغییر ایجاد کند و همسر خسته از سر کار برگشته است را با عباراتی مانند( لباس هات رو دم در در بیار ، مردم از بس جوراب شستم،  تو هیچوقت یاد نمی گیری خونه رو به هم نریزی.....) مورد خطاب قرار ندهد.  همچنین اصلاحاتی در روابط زناشویی آنها داده می شود تا آخر هفته ها بیشتر کنار هم باشند و خانم شغل پاره وقتی اتخاذ کند تا کمتر در خانه باشد و ذهنش بر موارد دیگری متمرکز باشد غیر از تمیزی خانه!

رویکرد شناختی: هر یک از زن و مرد باید علت رفتارش، شیوه ی رفتارش ، تاثیر آن بر طرف مقابلش و نتیجه ی رفتارش را بداند و در اصلاح آنها تلاش کند

خانم

علت:  علاقه به نظافت زیاد منزل ، خانه را مرکز فرمانروایی خود می داند و اگر تمیز نباشد احساس بی کفایتی می کند ، عدم صمیمیت با همسر، بروزخشم از همسر با انتقاد کردن از لباس های کثیف و برگه های پر و پخشش

شیوه ی رفتار:  مشغول بودن دائم به نظافت و پرهیز از گفتگو،  ربط دادن بیزاری و بی علاقگی به شوهرش با بهانه ی ژولیده بودن او ( و نه به دلیل انباشته شدن سو تفاهم ها )

تاثیر آن بر طرف مقابل:  مرد احساس طرد شدن و عدم اقتدار می کند و از به خانه آمدن بیزار می شود و این بیزاری را با حمام نرفتن بیشتر ، ریختن پوسته تخمه روی زمین ، سیگار کشیدن روی مبل و دیوانه خطاب کردن زن نشان می دهد

نتیجه:  مرد به خاطر زیاد تمام نرفتن دچار عارضه ی پوستی شده و دستان زن به علت استفاده ی زیاد از مواد شوینده پوسته پوسته می شود و حرف های نگفته شان به هم زیاد و زیاد تر می شوند و به تدریج همه ی مکالمات عادی روزمره شان به دعوا و دلخوری منجر می شود و زندگی مشترکشان در معرض آسیب قرار می گیرد.

پانوشته :  این ۴ مورد را خودتان در مورد آقا بنویسید .
اگر شما بودید  از کدام یک از این روش ها برای درمان مراجعان استفاده می کردید؟

+ هنوز وارد حرفی که می خواستم بزنم نشدم ^^ 

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۳۲
ماه زده
۲۵
ارديبهشت ۰۲

-از امام صادق علیه‌السلام چی یاد گرفتی؟
+کاملترین مردم در عقل، خوش‌اخلاق‌ترین آنهاست.

أکمل الناس عقلا أحسنهم خلقا

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۰۸
ماه زده
۲۵
ارديبهشت ۰۲

یه چیزی کشف کردم 

عطر بوگارت همون اول که می زنید بوی تند و تلخ داره . مثل بوی چوب سوخته و سدر 

بعد ۳ ساعت تا ۲ روز بعد از استفاده بوش عوض میشه 

یه بوی شیرینی می ده مثل وانیل و آلبالو 

پس تو نون خامه ای یا پای تمشک نبودی 

فقط ۳ ساعت قبل دیدن من اینو می زدی، نه همون موقع 

 

+ حس می کنم خانوادم حوصلم رو ندارن دیگه. تیپیکال مامان بابام اینطوریه که ما خیلی براتون زحمت کشیدیم الان دیگه تو کوچیکترین چیزا هم بارتون باید به دوش خودتون باشه و می خوایم دیگه به خودمون اهمیت بدیم جای شماها. 

مسئله اینه که من خیلی دلم از این رفتارشون می شکنه. یعنی بابام دیگه در مورد دانشگاه و درس و دوستام و ... هیچی نمی پرسه و بعضا تا به زبون نیارم پول هم نمی ده. دیر برم نمی گه کجا بودی. یه چیزی بخرم نشونش بدم علاقه ای نشون نمی ده.  مامانم صبحا فقط از تو سالن صدام می زنه . بعدم خودش صبحانشو میخوره ، نمی گه تو هم بیا با هم بخوریم. اگه صبحا ۱دقیقه دیر کنم کلیدش رو بر می داره میگه خداحافظ . صبر نمی کنه منم باهاش برم. صبحا باهاش خداحافظی می کنم دم مترو حتی راه رفتنش رو متوقف نمی کنه. عینک دودیشو بر نمی داره. اگه بگم گرسنمه میگه برو یه چیزی درست کن بخور. ۱ ماهه گوشم درد می کنه . الان گوش چپم نمی شنوه. به مامانم می گم ببرم دکتر. میگه شماره ی کلینیک رو از اینترنت پیدا کن زنگ بزن نوبت بگیر برو. دیشب داشت گریم می گرفت . گفتم من یه هفتس گوشم نمی شنوهههه. صدای برفک و سوت می شنوم. مامانم گفت به من چه. سعی نکن احساس گناه بهم بدی.

مامان بابام دائم می گن وقتشه از این خونه بری.  اینجا جا کم داریم. برای یه نفر کمتر غذا درست کنیم. 

مامانم میگه من از ۱۸ سالگی کلی خواستگار داشتم تو چرا نداری؟

به داداشم می گم خوش به حالت که خوابگاهی. 

مامان بابام دائم به من نگاه می کنن می گن ۵۰ سالمون شد همه چیمونو واسه این بچه های ناشکر نا سپاس دادیم . باید واسه خودمون وقت می ذاشتیم. اینقد بهشون محبت کردیم که بی چشم و رو شدن.... 

هی .. ولی این حقیقت نداره ......

نمی دونم چرا اینقد خصمانه برخورد می کنن. نمی دونم باید چیکار کنم دیگه که راضی باشن. هدیه می خرم می گن پول حروم کردی ، پس میارن تو اتاق خودم که بذارش تو دیوار بفروشش.  به درد ما نمی خوره.

تو کارهای خونه کمک می کنم با کوچکترین اشتباهی سیل " بی مصرف و بی عرضه و...... " به سمتم روانه میشه .

محبت می کنم پس زده می شم

هر کاری می کنم بیشتر از قلبم خون می چکه با حرف هاشون 💔

ولی بازم می گم عیب نداره هیچی نمی گم فدای سرشون. سلامت باشن. سایشون بالا سرم باشه.

یکی بهشون میگه خوش به حالتون. چقد بچه هاتون خوبن.

آه ..... می کشن که شما نمی دونید حرص دادن هاشونو‌. کاش آدم هیچوقت بچه نداشت!

تو خونه نامرئی ام.‌. وقتی با هم می ریم یه جا سوار ماشین می شم حس می کنم یه لکه ی ننگم 

زیادی هیچی نگفتم 

زیادی کنار اومدم با همه چی 

زیادی در اختیار و جلوی چشمشون بودم 

کاش می شد چند روز برم یه جا. تنهاشون بذارم. 

که قدرم رو بدونن 

باید مثل بقیه ی دخترا از پس هزینه ی لوازم آرایش و لباس و کافی شاپم بر نیان که دیگه به خاطر مراعات حالشون که می کنم و لباس جدید نمی خرم تحقیرم نکنن که مثل ..... ها لباس می پوشی ما عارمون میشه باهات بیایم تو خیابون....!

باید برم 

ولی برم کجا؟

می خوام چند روز نباشم باهاشون واقعا....

 

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۱۰
ماه زده
۲۴
ارديبهشت ۰۲

وإن اعتقدت یوماً أن حلمک بعید، فتذکر أن الله قریب:
‹ اگه یه روزی فکر کردی آرزوهات دوره، یادت بیار که خدا نزدیکه.🕊❤️ ›


 

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۰۵
ماه زده
۲۲
ارديبهشت ۰۲

حس می کنم یه پازلم که هر قسمتم دست یه نفره 

نمی دونم اولین بار از دست کی افتادم که اینطوری پر و پخش شدم 

نمی دونم می تونم هیچوقت جمع بشم یا نه 

به نظرم می رسه بهترین کار موندن با کسیه که بیشترین قسمت ازم دستشه 

ولی خب بازم همش نیست. می دونی چی می گم؟

من اینجوریم که یه قسمت از خودم رو به کسی می دم ، اگه باهام بد تا کرد می رم سر لجبازی دو تا قسمت می دم به یکی دیگه 

دلم می  خواد یه آدم مقدس یه لیوان آب دعا خونده بریزه رو سرم 

بگه برو 

تو آزادی 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۵۴
ماه زده
۲۲
ارديبهشت ۰۲

بعد ۳ سال متوقف شدن جلوی هر مغازه ی عطر فروشی بالاخره عطرت رو پیدا کردم

الان که آوردمش تو خونه می بینم همونه ها ولی اصلا شبیه بویی که تو می دادی نیست 

بوگارت خیلی بوی تند و تلخی داره 

اما یادم میاد تو که می روی بوی شکلات و دارچین و چوب نیم سوخته می داد

هی 

یو! 

صبر کن ببینم 

مگه تو نون خامه ای ای ؟ یا چیز کیک؟ یا پای سیب؟ یا شیک نوتلا؟ 

چرا چنین عطر تلخی وقتی بهت می خوره مزه ی کیک تمشک می گیره؟

چرا ؟ هی 

چرا؟

واقعا سواله برام؟

الان تو شهدی،  گرده ی گلی،  شیره ی درختی ، آب شکری... چیزی هستی؟ 

هان؟

ویزززززززز 🐝

ویززززززززززززز🐝💛🌻🧩

ویز ویز؟ 

ویز؟ 

ویزززززس۵یعیهبهیخزبهبخبخلخبخبخلخبختتحججچجعبث۲قردار؟؟؟

ویز.

 

 

پانوشته: سینمایی زیر نور ماه همیشه نیست ، ولی درس روانشناسی اجتماعی نیمسال بعدی هم ارائه میشه.

خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد....

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۰۷
ماه زده
۲۱
ارديبهشت ۰۲

به کجای دنیا بر می خورد اگه اینطوری نمی شد؟

اگه نباید داشته باشیمش چرا دیدیمش؟

اگه قرار نیست خوشحال باشیم چرا میل به خوشحال بودن رو داریم؟

چرا همون اول باهاش حرف زدم؟

چرا اولین بار تو رو دروایسی گیر کردم و تلفن رو قطع نکردم؟

چرا ماه اول تمومش نکردم؟

چرا وقتی سال اول اون تمومش کرد منتظرش موندم؟

چرا دوسش داشتم؟ مگه چی داشت؟

چرا اینقد احساس و توجه خرجش کردم که دیگه چیزی باقی نمونده 

نه واسه خودم نه واسه خودش 

چرا اجازه دادم تحقیرم کنه؟

چرا تو هرچیزی درد فقط مال زن هاست؟

چرا باید زندگی کنیم؟

چرا منو به دنیا آوردن؟

چرا من کسی رو به دنیا بیارم وقتی می دونم چه درد هایی در انتظارشه؟

چرا فکر می کنیم دنیا جای خوبیه؟

چرا اینجا غمگین زندگی می کنیم ، اون دنیا غمگین تر؟

چرا باید همیشه بترسیم؟

چرا باید همیشه بترسم؟ 

از خدا ، از مامانم ، از بابام ، .......؟

چرا باید از خدا بترسم؟ 

چرا ؟ 

خدا خودشم می دونه..... ما چیکار می کنیم 

خودش همه چی رو می دونست 

از اول 

اگه اشتباه کنیم تنهامون می ذاره. نه؟ 

چرا؟

نمیشه اشتباه کنیم ولی خدا بازم بگه من هنوزم دوستت دارم؟

چرا اگه بی پول باشیم مامان بابامونم دوسمون ندارن؟

چرا زندگی هامون اینطوریه؟

چرا راحت دیگران رو قضاوت می کنیم؟ 

چرا اینطوری شد؟

اصلا باید چطوری باشه اگه اینطوری نباشه؟

چرا؟

چرا؟

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۴۴
ماه زده