یه چیزی کشف کردم
عطر بوگارت همون اول که می زنید بوی تند و تلخ داره . مثل بوی چوب سوخته و سدر
بعد ۳ ساعت تا ۲ روز بعد از استفاده بوش عوض میشه
یه بوی شیرینی می ده مثل وانیل و آلبالو
پس تو نون خامه ای یا پای تمشک نبودی
فقط ۳ ساعت قبل دیدن من اینو می زدی، نه همون موقع
+ حس می کنم خانوادم حوصلم رو ندارن دیگه. تیپیکال مامان بابام اینطوریه که ما خیلی براتون زحمت کشیدیم الان دیگه تو کوچیکترین چیزا هم بارتون باید به دوش خودتون باشه و می خوایم دیگه به خودمون اهمیت بدیم جای شماها.
مسئله اینه که من خیلی دلم از این رفتارشون می شکنه. یعنی بابام دیگه در مورد دانشگاه و درس و دوستام و ... هیچی نمی پرسه و بعضا تا به زبون نیارم پول هم نمی ده. دیر برم نمی گه کجا بودی. یه چیزی بخرم نشونش بدم علاقه ای نشون نمی ده. مامانم صبحا فقط از تو سالن صدام می زنه . بعدم خودش صبحانشو میخوره ، نمی گه تو هم بیا با هم بخوریم. اگه صبحا ۱دقیقه دیر کنم کلیدش رو بر می داره میگه خداحافظ . صبر نمی کنه منم باهاش برم. صبحا باهاش خداحافظی می کنم دم مترو حتی راه رفتنش رو متوقف نمی کنه. عینک دودیشو بر نمی داره. اگه بگم گرسنمه میگه برو یه چیزی درست کن بخور. ۱ ماهه گوشم درد می کنه . الان گوش چپم نمی شنوه. به مامانم می گم ببرم دکتر. میگه شماره ی کلینیک رو از اینترنت پیدا کن زنگ بزن نوبت بگیر برو. دیشب داشت گریم می گرفت . گفتم من یه هفتس گوشم نمی شنوهههه. صدای برفک و سوت می شنوم. مامانم گفت به من چه. سعی نکن احساس گناه بهم بدی.
مامان بابام دائم می گن وقتشه از این خونه بری. اینجا جا کم داریم. برای یه نفر کمتر غذا درست کنیم.
مامانم میگه من از ۱۸ سالگی کلی خواستگار داشتم تو چرا نداری؟
به داداشم می گم خوش به حالت که خوابگاهی.
مامان بابام دائم به من نگاه می کنن می گن ۵۰ سالمون شد همه چیمونو واسه این بچه های ناشکر نا سپاس دادیم . باید واسه خودمون وقت می ذاشتیم. اینقد بهشون محبت کردیم که بی چشم و رو شدن....
هی .. ولی این حقیقت نداره ......
نمی دونم چرا اینقد خصمانه برخورد می کنن. نمی دونم باید چیکار کنم دیگه که راضی باشن. هدیه می خرم می گن پول حروم کردی ، پس میارن تو اتاق خودم که بذارش تو دیوار بفروشش. به درد ما نمی خوره.
تو کارهای خونه کمک می کنم با کوچکترین اشتباهی سیل " بی مصرف و بی عرضه و...... " به سمتم روانه میشه .
محبت می کنم پس زده می شم
هر کاری می کنم بیشتر از قلبم خون می چکه با حرف هاشون 💔
ولی بازم می گم عیب نداره هیچی نمی گم فدای سرشون. سلامت باشن. سایشون بالا سرم باشه.
یکی بهشون میگه خوش به حالتون. چقد بچه هاتون خوبن.
آه ..... می کشن که شما نمی دونید حرص دادن هاشونو. کاش آدم هیچوقت بچه نداشت!
تو خونه نامرئی ام.. وقتی با هم می ریم یه جا سوار ماشین می شم حس می کنم یه لکه ی ننگم
زیادی هیچی نگفتم
زیادی کنار اومدم با همه چی
زیادی در اختیار و جلوی چشمشون بودم
کاش می شد چند روز برم یه جا. تنهاشون بذارم.
که قدرم رو بدونن
باید مثل بقیه ی دخترا از پس هزینه ی لوازم آرایش و لباس و کافی شاپم بر نیان که دیگه به خاطر مراعات حالشون که می کنم و لباس جدید نمی خرم تحقیرم نکنن که مثل ..... ها لباس می پوشی ما عارمون میشه باهات بیایم تو خیابون....!
باید برم
ولی برم کجا؟
می خوام چند روز نباشم باهاشون واقعا....