🌃ماهشهر🌙

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

🌃ماهشهر🌙

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم

🌃ماهشهر🌙

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد.......




فاضل نظری

پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۹
تیر ۰۲

دلم می خواد یه شب وقتی خوابیدی بیام نگاهت کنم

البته اگه خوابیدی 

۲روز تو هفته شیفت شبی 

۲ روز از ۴ صبح باید بری 

۳ روز می تونی شب ها واقعا بخوابی 

 

یه فیلم بود 

حس ششم

دکتر مالکوم به پسربچه هه گفت همسرم به حرفم گوش نمی ده . چطوری باهاش حرف بزنم؟

گفت وقتی خوابه باهاش حرف بزن. اینطوری بیشتر می شنوه 

 

 تو سرزمین بیداری هیچ حرفی بین ما نمونده 

نذاشتی هیچی بینمون بمونه 

نه عشق نه احترام نه اعتماد .......

می گم شاید تو سرزمین رویاها با هم حرف داشته باشیم . مگه نه ؟

 

چند روزه دلم برات تنگ شده 

اما نمی خوام باهات حرف بزنم 

چون هیچ حرفی بینمون نمونده 

چون نمی دونم بعد سلام باید چی بگم

 

مثل آهنگ مورد علاقت که از بس بهش گوش کردی مغزت خودکار متنش رو ایگنور می کنه...

 

من بهت فکر نمی کنم

 

من هیچ عکسی ازت ندارم

هرچی به مغزم فشار میارم یادم نمیاد چطوری حرف می زدی

به شنیدن اسمت حسی ندارم

بعضی روز ها واقعا یادم نیست که وجود داری 

وقتی به خاطره هایی که داشتیم فکر می کنم حس می کنم اونا مال من نیستن . مال یه نفر دیگه اند 

حس نمی کنم هیچوقت بهت نزدیک بودم

حس نمی کنم هیچوقت می شناختمت 

انگار ۵ سال پیش رفتم تو کما 

حالا می فهمم آدمای دور و برم یه ربطی باید بهم داشته باشن

ولی نمی دونم چه ربطی 

می دونم که تو رو قبلا می شناختم و سال ها بین ما یه چیزی بوده 

ولی هرچی سعی می کنم یادم نمیاد که تو کی بودی و دقیقا چی بین ما بود 

 

با این حال حس می کنم قلبم تو رو می شناسه 

می دونی چی می گم؟ 

می دونی من... زندگیم خیلی خوبه 

خانواده دارم ، دوست دارم ، الان تابستونه فصل مورد علاقم ، ۶۵ هزار تومن تو کارتم پول هست ، می تونم نقاشی بکشم ، اینترنت دارم و اجازه دارم روزی یه شکلات بخورم

من واقعا خیلی خوشبختم

من واسه هیچی به تو نیاز ندارم

کلی دوست دارم که باهاشون حرف بزنم

کلی کتاب و فیلم دارم که حوصلم سر نره 

پول هم دارم

از وقتی هم رفتی خوشگل تر شدم

 

با اینکه بابت هیچی بهت نیاز ندارم ولی دلم می خواست بودی 

و فکر می کنم روزی که آدم همه چی داشت ولی بازم یکی رو دوست داشت یعنی واقعا عاشقشه 

 

شاید واسه همینه که عشق خدا به بنده هاش واقعی ترین و  عمیق ترین عشقه.

چون از همه چیز و همه کس بی نیازه وبی بازم عاشق ماست .

 

وقتی یاد حرف هات میوفتم چشمام پر اشک میشه 

من واقعا نمی تونم به کسی توضیح بدم که چرا با اون حرفای معمولی آسیب دیدم

من نمی تونم هیچ جوری ازت انتقام بگیرم

من نمی تونم احساسی که بهم تحمیل کردی رو بهت بفهمونم 

 

من دارممممممم تو آکواریومی که گیرم انداختی خفه می شممممممممم!!!!!!

 

و تو هیچوقت صدای مشت های ملتمسانه ی منو به شیشه ی آکواریوم نمی شنوی 

تو منو با یه پلنگ دم دراز تو یه اتاق عایق صوت انداختی و در رو روم بستی. تا حتی با صدای شکنجه شدن من هم بهت آسیب نرسه .

تو یه قاشق اسید بهم دادی و بعد جلوی دهنم رو گرفتی . من واقعا دوست داشتم اون قاشق اسید رو تف کنم تو صورتت . اگه قورتش بدم معدم می سوزه اگه ندم زبونم. من حتی نمی تونم جیغ بزنم و بگم آخ .

 

من دلم می خواست سرت داد بزنم ازت متنفرم ولی تو هندزفری گذاشتی تو گوشت و صدای آهنگت رو بلند کردی.

تو بهم درد دادی و حتی اجازه ندادی که بگم درد دارم

 

من واقعا دارم خفه می شم

هربار چشمام پر اشک میشه نمی تونم به کسی توضیح بدم که چرا ازت بدم میاد

تو اگه جای من بودی یه روزم خودتو تحمل نمی کردی 

ولی من ۱۰۹۵ روز تحملت کردم

 

من واقعا حالم خوب نمیشه

حتی اگه زجر کشیدنت رو ببینم

اگه جلوی چشمام تقاص پس بدی 

اگه بفهمی اشتباه کردی 

اگه ازت انتقام بگیرم

اگه خشم و تحقیر شدنت رو ببینم

 

من واقعا هیچ جوره آروم نمی شم

چون ضربه ای که به من زدی با شکستن یه پا و برگشت خوردن یه چک جبران نمیشه

 

بعضی اشتباه ها اینقد بزرگن که هیچ تنبیهی براشون مناسب نیست

ترجیه می دی فرد خاطی برای خودش راه بره و زندگی کنه 

چون هیچ تقاصی هم ارزش آسیبی که زده نیست 

 

بعضی وقتا به باد می گم به گوشت برسونه که ازت متنفرم

تو در برابر من از خودت مواظبت می کنی که آسیب هایی که بهم زدی به خودت پس ندم

ولی امیدوارم باد در گوشت جیغ بزنه که ازت متنفرم

امیدوارم صبح که می ری سر کار نسیم صبحگاهی بهت بگه که ازت متنفرم

امیدوارم وقتی دگمه ی کولر رو زدی دریچه ی کولر بهت بگه که ازت متنفرم

امیدوارم کلی آدم دوستت داشته باشن ولی بدونی که من ازت متنفرم

 

واقعا ازت بدم میاد 

ولی دلم برات تنگ شده 

 

من واقعا خداروشکر می کنم که زنده ای 

و فکر می کنم همین برای یه شکر ابدی کافی باشه

زنده باش

سالم باش 

پیش هرکی...فرق نمی کنه

 

 

 

راستی حواسم هست رسیدن محرم کی بود

ولی نخواستم براش پست سرسری بذارم

به همگی تسلیت می گم

 

 

 

 

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۲:۴۲
ماه زده
۲۵
تیر ۰۲

یکی از کارهایی که خیلی به آن علاقه دارم و انجامش می دهم یاد کردن است

فکر می کنم هر موجودی توی دنیا حق دارد به خاطر آورده شود 

شب ها می نشینم یک گوشه در تاریکی و آدم ها را با خوبی هایشان یاد می کنم

گیرم مرد نجار معتادی باشد که وقتی ۵ ساله بودم فرفره ی چوبی کوچکی را به من هدیه داد 

یا دختر کوچکی به نام درسا که با هم توی مدرسه دعوا می کردیم

و یا پیرزن تنهای محله ی دردشت که نشسته بود روی یک بتون سیمانی و می گفت این آجر ها را شوهرم روی هم گذاشت روی هم ، از این در چقد قالی بافتم دادم بیرون.... 

بچه هایم چقدر کوچک بودند 

شوهرم چقدر خوب مردی بود. شوهرم پلیس بود.

۱۲ سالم بود آمدم این خانه 

شوهرم زود مرد .....

 

امشب داشتم یکی را یاد می کردم که خیلی آزارم داده 

بعضی وقت ها آدم اینقدر برای چیزی هزینه داده و درد کشیده که نمی خواهد فراموش کند 

انگار که اگر فراموش کند یعنی تمام آن سال ها شوخی بی مزه ای بوده که باید به آن تک خند زد و از آن گذشت 

 

اما من هم به خاطر آورده می شوم؟

حس می کنم از زندگی خیلی ها خیلی زود محو شده ام 

کتاب‌هایی را ‌که به اش داده ام می ریزد دور. نقاشی ها را می گذارد توی بازیافت. عکس هایم را پاک می کند. سیمکارت جدید می اندازد و بعد بوووووم! 

انگار که هیچ سالی هرگز و ابدا هیچ ماه زده ای وجود خارجی نداشته .

اینقدر هزینه ی اجاره و تامین زندگی و مشغله های کار و زندگی جدید فکرش را مشغول می کند که دیگر یادم نمی افتد.

اگر هم بیوفتد هیچ احساسی را زنده نمی کنم.

شاید در زندگی قبلی ام فرمول ریاضی یا قرن شاعر های معروف یا ثابت پلانک بوده ام که فراموش کردنم این قدر ساده است

خودم وقتی کسی را یاد می کنم سعی می کنم بهترین احساسی را که در من زنده کرده بود به خاطر بیاورم . برایش آرزوی سعادت کنم و به احترامش سکوت کنم. 

من خیلی وقت است که از فراموش شدن نمی ترسم

دوست دارم صادقانه فراموش شوم تا کسی به تظاهر یادم کند 

درست مثل وصیت ژان والژان

در سطر های آخر بینوایان:

 

(آه ای کوزت کوچک و عزیزم

هنگامی که مردم مرا در قبر بی نشانی در حاشیه ی گورستان به خاک بسپار و همراهم صلیب آقای مقدسم مسیح را قرار بده 

تا سال ها بعد که رهگذرانی از آنجا عبور کردند

در نیابند که این قبر کهنه و فرسوده ی خفته در میان علف ها، آرامگاه ابدی مردیست که برای عدالت روحش به جنایت آغشته شد ، دختر عزیزش را در لباس عروسی دید ، داستان های بسیاری را پشت سر گذاشت و عاقبت در پناه لطف بی حد خداوند و مسیح در این گوشه از خاک میهنش فرانسه آرام گرفت.)

 

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۰۲:۳۲
ماه زده
۲۲
تیر ۰۲

به نظر می رسه که دیگه حرفی برای گفتن نمونده 

مگه نه ؟ :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۲ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۰
ماه زده
۲۱
تیر ۰۲

۲۱ تیر 

شهید محسن حججی..... :)

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۷
ماه زده
۲۰
تیر ۰۲

📌
کارنابلد هستید و آزاردهنده.
حاجیان خسته را در هُرمِ گرمای صحرای غدیر نگه‌داشته‌اید تا آنان که عقب مانده‌اند ملحق شوند.

حق‌الناس نیست که گفتید آنان که پیشاپیش رفته‌اند هم در این گرما بازگردند؟!

جهاز شترهای ملت را روی هم انداخته‌اید و با کفش رویشان ایستاده‌اید که چه اعلام کنید؟!

کاش این‌قدر هزینه معنوی برای امت اسلام درست نمی‌کردید.

متن: خودم اون آخرای جمعیت زیر سایه
تصویر: ندارم. اشعث رفته جلو ببینه برام تعریف کنه!

 

 

+ کیا نکته رو گرفتن؟

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۵:۲۴
ماه زده
۲۰
تیر ۰۲


☘ آیا گوشت خوک و الکل، حقیقتاً برای بدن مضر هستند؟!

 

یک. چندماه قبل نوشتم که استاد مهمانی از کالج پزشکی لندن داشتیم. خانم پروفسور «شارون کوکس» تخصص ایشون، «تغذیه و بیماری‌های عفونی» بود.

‌ ‌ پرفسور کوکس، یک روز سر کلاس، در بحث ریشه یابی ابتلا به عفونت ها گفت «در برهه ای از تاریخ، اهلی کردن حیواناتی مثل خوک، برای تغذیه، روند آمادگی ژنتیکی بدن انسان برای پذیرش بیماری‌ها رو تغییر داد و بعد از اون، امنیت بشر برای عدم ابتلا به برخی بیماری ها از بین رفت». یکی از دانشجوها پرسید روند پرورش گاو و گوسفند هم همینطوره؟ پرفسور جواب داد «نه. گوشت خوک واقعا متفاوته و اگر از من بپرسید، بر اثر یک اشتباه در فهرست غذایی انسان قرار گرفته». من گفتم، ما مسلمانیم و گوشت خوک نمیخوریم اما به این بیماری‌ها مبتلا میشیم! پرفسور جواب داد «بله! اگر اسلام چندین قرن جلوتر اومده بود، شاید هرگز خوک وارد غذای بشر نمیشد. شما مسلمانها به لطف اجدادتون که لب به گوشت خوک و الکل نزدن، به لحاظ تئوری، زیست پذیرترین ژن‌ها رو دارید، اما خب! همه چیز فقط ژنتیک نیست، گرچه اختلاط های ژنتیکی بیشماری در طول تاریخ رخ داده و با اینحال هنوز برخی بیماری ها بین مسلمان رایج نیست اما سبک زندگی غلط، تغذیه و محیط نامناسب میتونه کاری بکنه که من و شما هردو درمقابل ابتلا به بیماری ها برابر باشیم! مسلمان و غیر مسلمان!» (درجمله آخرش، یه 'خداروشکر' مستتر بود!!)
@IntMob
‌‌ ‌دو. دوست پزشک تازه مسلمانی داشتم که روزی ازش درمورد علت مسلمان شدنش سؤال کردم گفت «امام خمینی». گفتم افکار و کتابهاش؟! گفت نه! شخصیتش به لحاظ پزشکی! پرسیدم چطور؟! گفت «وقتی سخنرانی های امام خمینی گهگاهی در خبر پخش می‌شد، با تعجب می‌پرسیدم این آدم چند سالشه؟! چطور یک فرد هشتاد نود ساله میتونه با این تمرکز و اقتدار حرف بزنه و رهبری کنه؟! و بعد دنبالش افتادم درمورد رهبران و نخبگان دنیا تحقیق کنم! تقریبا هیچکس توی این سن در طول تاریخ چنین قدرتی نداشته مگر آنکه مسلمان بوده! خب چه چیزی در اسلام هست؟! بعد از مطالعه در فرهنگ ایرانی با کمال تعجب دیدم، پیری و سالمندی نشانه کمال و بلوغ فکریه! متوجه شدم این نتیجه پرهیزکاری غذایی و عبادت روزانه ای باید باشه! در بسیاری از فرهنگ های دنیا و دنیای غرب، پیری و شصت سالگی، سن ورود به دوران 'بلاهت، خرفتی و فراموشی' شمرده میشه! حتی کسانی که روزگاری نخبه بودن در دهه ششم و هفتم به این سرازیری سقوط میکنن» (منظور به هیچ عنوان آلزایمر و پارکینسون و.. نیست، منظور دقیقا عبارت «خرفتی سالمندیه»).

‌ برای دیدن ارتباط اینها با سرطان، ‌این عبارات رو در نت جستجو کنید:
Alcohol, pork, smoking, cancer.
منبع: plink.ir/Vobxu

💯 مبلغان بدون مرز
@IntMob

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۵:۱۸
ماه زده
۱۹
تیر ۰۲

نشسته ام در تاریکی و نگاه می کنم 

نگاه می کنم به کجا؟

نگاه می کنم به.....

به هیچ

منتظر آمدن کسی نیستم که به در نگاه کنم

انتظار پرگشودن از خودم ندارم که به پنجره نگاه کنم

به هیچ جا نگاه نمی کنم

تاریکی 

آه 

تاریکی 

و تو چه می دانی تاریکی چیست؟

الحمدلله الذی خلق التاریکی

تاریکی نعمتیست فوق نور 

تاریکی با شکوه است

تاریکی بی نهایت است

از کراماتم این است که بیشترِ عمرم را در تاریکی گذرانده ام

و نه نور 

چه کسی می گوید تاریکی بد است؟

کجای تاریکی بد است وقتی در تاریکی نمی توانید چهره ی آدم ها با چشم های قضاوت گرشان را ببینید ؟

در تاریکی پرنده ی آزاد و اسیر هر دو جسمیست کوچک در انبوه پر. فارغ از نظر بازی چشم ها با رنگ های پر ها و شاه‌پر ها

در تاریکی گل خرزهره و اطلسی هر دو گیاهند 

در تاریکی مبل های وصله دار خانه ی ما به اندازه ی تاج دار های سلطنتی خانه ی شما راحتند 

در تاریکی نان بیات سفره ی ما به قاعده ی نان تست برک فست تیبل شما نان است

در تاریکی اسیر و آزاد به یک اندازه آدمند

گیرم اسیر قدری بیشتر 

هنوز هم که هنوز است حس می کنم حلقه ی مفقود دنیای ما آدم ها نور نیست

تاریکیست 

شیر توت فرنگی خوردن کسی که با یقین در تاریکیست از شیر موز خوردن کسی که با شک در نور است مقدم تر است 

و کسی که تاریکی را به روشنی بشناسد اجرش همانند کسی است که از طالقانی تا مسجد سید را هزار بار با پای برهنه رفته باشد و هزار بار شتر لواشک را میان مسلمین قسمت کرده باشد و هزار قاچ پیتزا را از بردگیِ جعبه رهانده باشد....

حس می کنم انرژی هیچ کاری را ندارم

خودم را با قلاب وصل کرده ام به روزمرگی و طی می کنم

تا از کسی عقب نمانم

صبح زود بیدار می شوم

درسم را می خوانم

کلاس می روم

در کارهای خانه کمک می کنم 

اما  دلم با هیچکدامشان نیست

فقط می دانم که غول سیاه افسردگی از زندگی ام نمی رود

پس چه اشکال دارد که با او زندگی کنم؟

پتویم را با او شریک شوم و برایش پاپ کورن کچاب بخرم؟

و تولدم

خیلی خوب بود 

خیلی.....

الحمدلله الذی خلق الروز تولد

خیلی روز خوبی بود 

و از روز تولدم روزی بود که تولدم نبود ولی غدیر بود

یاسمن برایم یک کتاب خوشگل قرمز فرستاده بود 

شاگرد خیاط یک کتاب ماه 

و مبینا هم یک کتاب شعر 

برادرم یک جوجه کوچولوی سنگی 

و مامان و بابا یک فلاسک که از کیفش می شود خوب جا مدادی ای بیرون کشید 

کلی تبریک دریافت کردم

از کلی آدمِ مهربان 

مبینا برایم توی جلسه ی مجمع تولد گرفت 

آن هم با نون خامه ای 

اگر یک شیرینی توی کل دنیا باشد که دوست نداشته باشم نون خامه ایست 

اما اینقدر ذوق کردم که چند تا خوردم

تا آنجا که در حالی که بلانسبتِ خرس گریزلی در حال بلعیدن آخرین نان خامه ای بودم مبینا گفت بچههههه اونو نخور . می خواستم شمعت را بگذاریم رویش . 

اما دیگر دیر شده بود و نان خامه ای در گلویم نایستاد و نرم و سوسکی به پایین لغزید....

کافر همه را به کیش خود پندارد؟

از نظر روانشناسی بله. 

از آنجا که مرز شادی واقعی با تظاهر کردن به شادی در زندگی شخصی ام مبهم است 

می پندارم که خیلی ها واقعا خوشحال نبودند و حقیقتا به بند کفش پای چپشان بود تولدم اما اما شاید از روی احترام و رو در وایسی و این جور چیز ها تبریک گفتند. 

از این قرار که ای بابا به چپم که امروز تولدت است و...... ای بابا عزیزمممم الهی ۱۲۰ ساله بشییییی . به همه ی آرزوهات برسیییییی . خیلی تبریککک می گممممممممم و...... استیکر کیک و بادکنک و کادو .

اصلا کار درست را همین گروه می کنند 

به چپِ نداشته ی دنیا ( دنیا مونث است دیگر دوستان! ) که من امروز به دنیا آمده ام.

واقعا کسی ذوق داشت برای آنروز؟

ناموسی ؟

حاشا و کلّآ.....

دلتان بسوزد بچه ها... دلتان بسوزد

شاگرد خیاط را دیدم و یک متن خوشگل با دست خط آبی و مهربانش هم گرفتم ! 

یاسمن برایم از آن طرف کشور یک نامه ی گوگولی نوشت .

دوست اینقدر فرفری؟ 

حاشا و کلّآ.........

چشمم به ایتا خشک شد آقای A تولدم را تبریک بگوید.

نه به خاطر اینکه اگر حضرت آقا انگشت همایونی را روی  صفحه کیبورد سلطنتی نلغزانند و یک : سلام. خوبی؟ تولدت مبارک. بای.  ِ بلیغ و فصصصیحححح تایپ نفرمایند تولد من مبارک نمی شود.

بلکه دلم می خواست هدیه تولدم این باشد که من باشم و تولدم هم باشد و A هم آن طرف گوشی باشد و آب محله تا شب قطع باشد و ...... وارد جزئیات نمی شوم...

دلم می خواست به دوستم پیام بدهم و بگویم : سلام آقای فلانی

حالتان چطور است؟

تولدم مبارک باشد 

ان شاالله به همه ی آرزو های قشنگم برسم 

و در کنار عزیزانم زندگی خوبی داشته باشم

اما این کار را نکردم

و بهتر که نکردم 

امشب که در تاریکی نشسته بودم یا شاید هم ننشسته بودم فهمیدم که در حقیقت ز پادشاه و گدا فارغم به حمدالله...

و دریافتم که می توانم تک تکشان را ریز ریز کنم و به جای برف شادی بریزم روی سر خودم

باری اگر لیاقت برف شادی بودن در ایشان باشد.....

مامان روز تولدم گفت افتخار می کند که دختری مثل من دارد هرچند بعدش خاطر نشان کرد که اگر دختری مثل من نمی داشت هم به هیچ جای زندگی اش بر نمی خورد اما خیلی خوشحال شدم که بعد از مدت ها یک جمله ی محبت آمیز گفت

مامان امروز به خاطر اینکه بدون اطلاع دارن به او با دوستم قرار گذاشته بودم من را زد . 

اگرچه گفت بد نیست اگر هم از سر سفره بلند شوی و بروی اما چون نهایتا گفت بگذار کمی دیگر برایت غذا بکشم فهمیدم که می خواهد آشتی کند

من واقعا رویم نمی شود اینجا بنویسم با ۱۹ سال سن مادرم می زندم ... اما اشکالی ندارد . من ناراحت نمی شوم

بعد هم دیوار من کوتاه است 

هرکس از هر جا عصبانی است سر من خالی می کند

تقدیر را باید پذیرفت.... تقدیر را........

بابا گفت به خاطر من رفته شکلات تلخ خریده

یعنی یک مرد ۲ متری ۵۰ ساله به خاطر من رفته شکلات خریده؟

وای ...

گلبم....

بسی مراتبِ خوشبختی..........

خدایا...؟!

شکر 

بابتِ همه چی

١. شب قبل از آن خواب A را دیدم بعد از قرن ها

٢. وقتی رفتم توی جلسه کسی که چای آورد دقیقا شبیه او بود

تا ۳ نشه بازی نشه؟

به خودم گفتم اگر سومین نشانه را هم دیدم می فهمم که امروز به یادم بوده

خبری نشد تا شب

۳. شب که در پارک بودم دیدم یک نفر شبیهش با موتور ۳ از جلوی چشمم رد شد

۱...۲...۳!!!

به نشانه های محیط اعتقاد دارید؟

من اعتقاد دارم

و این قضیه را بر این حمل می کنم که به یادم بوده

هرچند اینکه در یادش باشم یا نباشم مهم نیست

 

دلم می خواهد از همه ی شبکه های اجتماعی بروم

این را کسی می گوید که فضای مجازی را دست نمی زند نفس می کشد....

دلم می خواهد از همه دور باشم

بیت الاحزان بسازم

دلم می خواهد با خیال راحت غمگین باشم

بی اینکه خودم را برای حفظ روحیه ی بقیه شاد جا بزنم

دلم می خواهد گریه کنم

ناراحت باشم

رنگ های تیره بپوشم و حتی الامکان با نور خورشید رو به رو نشوم

آدم بعضی وقت ها با ماندن از خودش پوسته ای تو خاالی و شکننده می سازد

می خواهم بروم

شاید هم یک روز رفتم

یک روز بعد از ظهر....

 

احساس  می کنم که آخرین قطره های قهوه ی ترک هستم روی لباس روشنی مهمانیِ‌تان

که محض رو در بایستی با دوستتان پوشیده اید 

به بهانه ای از پشت میز بلند می شوید و می روید بیرون

با بطری آب معدنی کوچکتان آب می ریزید روی لکه ، که تا خشک نشده پاکش کنید

دستتان را می کشید رویش و من پیش از آنکه متوجه شوید از زندگیِ کرم رنگ اتوکشیده ی تان برای همیشه پاک شده ام

شما بر می گردید پشت میز پیش دوستتان

کوکیِ کوچک کناز قهوه را مجلسی گاز می زنید

کمی از پودر هایش به خیسی جای لکه ی من می چسبد 

کامِ روحم شیرین می شود 

همه ی بهره ی ما از این دنیا همان پودر شیرین کوکی است روی لکه ی خیسِ تلخی که هستیم

جای خالی ام خشک می شود 

و باریستا صورت حساب را می آورد

شما و دوستتان سبک بارانه از کافه خارج می شوید

و من به فراموشی سپرده می شوم

اصلا هم درد ندارد

فراموشی حق است

درست به اندازه ی مرگ

خاطرتان پریشان نباشد از روزی که من نیستم

نه حالا

گفتم یک روز بعد از ظهر

حالا که شب است

کو تا ظهر و بعد از ظهر ؟!

راستی لباس کرمی رو در وایسی دارتان را برای فردا اتو زده اید؟

نا سلامتی با دوست صمیمیتان در کافه قرار دارید!

 

 

 

 

پایان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۲ ، ۰۲:۲۱
ماه زده
۱۶
تیر ۰۲

دَر وَصفِ عَلی بَس بُوَد این نُکتِه کِه بایَد

ثابِت بُکُنَد شیعِه کِه این مَرد خُدا نیست......

 

 

+ سلام به همگی
عیدتون مبارک باشه! ^^🎆💿🧨🎠🍒💥

۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۲ ، ۱۳:۲۳
ماه زده
۱۵
تیر ۰۲

ماه بالای سر آبادی است

اهل آبادی در خواب

روی این مهتابی خشت غربت را می بویم

باغ همسایه چراغش روشن

من چراغم خاموش.....

 

ساعت ۳ شبه

زیر نور ماه وسط سالن خوابیدم 

پشه ها نیشم زدن 

مامانم فکر می کنه لجبازم که گفته برو سر جات بخواب ولی من اینجا خوابیدم

آخه رو تختم کلی چیز هست که حالش رو نداشتم جمعشون کنم

تا الان مشغول یه سری کار بودم که تازه می خواستم کسی نفهمه 

جای نیش پشه بازم می سوزه 

کارم از وقتی امتحان ها تموم شده اینه که صبح ها برم

دانشگاه تا ظهر 

عصر ها با مامانم بریم دنبال دکتر و دارو و عکس و سونوگرافی تا شب

کاش هیچ آدمی تو دنیا مریض نباشه 

کاش از بین همه ی آدما هیچ مادری مریض نباشه 

برای مامان منم دعا کنید حالش خوب بشه و نیازی به عمل نباشه 

شب ها هم از حدود های ۱۰ تا ۱ جلسه ی خانوادگی و زاویه گرفتن داریم 

سر مسائلی که پیش اومده 

و منی که از همه می دونم ولی جلوی گروه مخالف کتمان می کنم که کار به جایی نکشه.‌.‌

روز آخر دانشگاه رو یکی کراش زدم که فهمیدم با کسیه . و می دونم با کی ... و .... چون گذشته ی خیلی سختی داشته و می دونم با دختریه که خیلی دوسش داره و روحیه ی حساسی داره دعا می کنم با هم بمونن و موانع برطرف شه و به هم برسن. من نمی خوام از هم جدا شن. همون رابطه ی کمی رو هم که باهاش داشتم قطع کردم تا به رابطش آسیب نرسه. 

چون نمی خوام جدا شن و درد بکشن.

درد جدایی خیلی سخته. 

آدم برای دشمنشم نمی خواد

( به قول خودش اینم دیه شانس ماست )

نمی تونم فراموشش کنم‌ و فکر می کنم اراده ای پشت این قضیه هست و یه دستی منو به این ماجرای یک طرفه هل داد.

باید صبر کرد و اول و آخر و وسط و همه جای امور رو به خدا سپرد.

به آقای A حساسیت پیدا کردم. یکی رو تو خیابون با استایل اون و شبیهش می بینم حالم بد میشه . نه اینکه فکر کنید حالم بد میشه یعنی ناراحت می شم یا می خوام غش کنم.

نه . حالت تهوع بهم دست می ده .

با مامانم رفته بودیم بستنی بخریم . اون آقاهه که داشت بستنی می داد از لحاظ ظاهر و قد و هیبت و ... اینا شبیه A بود. 

حالت تهوع بهم دست داد . دلم نمی خواست دستم به بستنی ای بخوره که به دست یکی شبیه اون خورده . می خواستم بستنی رو پرت کنم رو صورتش . 

از قد بلندش ، از دستای لاغر و انگشتای کشیدش حالم بد میشه 

از هرچی که شبیه اونه 

امشب بعد یه هفته رفتم پروفایلش رو دیدم

دوباره با دیدن عکسش حالت تهوع بهم دست داد

من واقعا آدم اینجوری ای نبودم. نمی دونم چرا اینطوری شدم. 

منی که چند سال وسایل و خاطره هاش رو مثل گنج نگه داشته بودم الان فقط منتظرم یه جوری از دست وسایلش راحت شم.

می خوام بالا بیارم وقتی یادم میوفته اولین پسری بود که بهش دست زدم اونم با عشق . 

نمی فهمم چطوری این چند سال تحملش کردم.

الان حتی رقم های شماره تلفنشم ببینم می خوام بالا بیارم. 

تو خیابون نمی خوام ماشین های شبیه ماشینش رو ببینم.

من واقعا به حسم نمی گم نفرت .

ولی شبیه اینه که شما ۳ سال یه تیکه زبرجد اصل  رو با دقت و عشق و توجه تو یه صندوقچه ی اسرار آمیزی نگهداری کنید 

ولی یه روز بعد ۳ سال بفهمید که در واقع یه تیکه خیارشور در آستانه ی تاریخ انقضا بوده

اینقد از چشمم افتاده 

کسایی که من رو می شناسن می دونن که دنیای من اکثرش عشقه ، بخش کوچیکیش احترام و بخش خیلی کوچیکیش بی تفاوتی .

خیلییییییی کار مهمیه که یه نفر منو از عشق به این درجه برسونه که حتی با فکر کردن به چیزایی که بهش مربوط بوده حالت تهوع بگیرم.

خیارشور چه گناهی کرده که خیارشوره؟ گیرم اصلا منقضی! تقصیر زمین شناس بی احتیاط و شوته که فرقش رو با زبرجد نفهمیده .

دیگه اینکه ...

واقعا مصداق مصراع "حال ما خوب خراب است" ام

من واقعا حالم خوبه 

خیلی عجیبه ها 

وقتی داشتم از ته دل زار می زدم که آقای A گفته می خوام ازدواج کنم حالم خوب بود

وقتی شاگرد خیاط با این حقیقت رو به روم کرد که کراشم تو رابطس حالم خوب بود 

وقتی دیدم به خاطر نمره ای که خیلی خیلی کمتر از حقم بود با اختلاف  ۸ صدم معدل الف نشدم حالم خوب بود 

وقتی تحقیر می شم حالم خوبه 

می فهمم اتفاق بدی افتاده ولی حالم خوبه 

مامانم گفت بیا بریم برات گوشواره بخرم گفتم نه نه نههههه ! و چشمام پر اشک شد و کل راه از بازار طلا تا مترو رو گریه کردم و تو خودم بودم.

پیش دو تا روانشناس رفتم 

سر همین بهم گفتن دوقطبی داری. دچار خطای شناختی شدی 

خطای شناختی چیه؟

اینه که واکنش به موقعیت با خود موقعیت در تضاد باشه 

مثلا اگه به یه شیزوفرنی بگیم فردا عروسی برادرته شروع می کنه به گریه کردن 

و اگه بگیم دوست قدیمیت مرده شروع می کنه به رقصیدن .....

من دچار خطای شناختی شدم به نظرتون؟ 

یا نه... به درجه ی خاصی از عرفان رسیدم که می فهمم قلبم شکسته و درد دارم ولی همچنان می خندم و خوشحالم و ... اصلا یه حال کثافطیم.

ها ها ها ها ها 

هرچی که هست نمی خوام از دستش بدم

از دستش بدم که چی؟

یادم بیوفته هر روز مامانم مریض شده ، داداشم فلان مشکل رو داره، کسی که ۳ سال باهاش بودم به قولش خیانت کرد ، کسی که دوسش دارم یکی دیگه رو دوست داره؟

اصلا می خوام بیمار بمونم اگه اینطوریه 

بی خیال بابا بیا شاد باشیم =)

والا....

دلیل اینکه خود واقعیم از پست های وبلاگم خیلی شاد تره هم همینه 

چون تو وبلاگ شرح ما وقع می دم فقط 

ولی چیزی که درونم حس می کنم این نیست 

من حرفشون رو قبول ندارم

حس می کنم که این لطف خداست 

لطف خداست که تو هر غم به دادم می رسه 

لطف خداست که نمی ذاره بشکنم 

لطف خداست که نمی ذاره دستم آلوده شه به خون خودم

لطف خداست که نمی ذاره علی رغم آسیب دیدگیم رفتارای هیستیریک از خودم بروز بدم و به زندگی بقیه آسیب بزنم

لطف خدا رو هم که در جریانی...

کاروانی که بود بدرقه اش لطف خدا 

به تجلل بنشیند به جلالت برود...........

 

بعضی وقتا اونقد پریم که فقط منتظر یه تلنگریم 

مثل من که با نیش پشه یادم افتاد و همه چی خراب شد رو سرم 

 

یاسمن برام یه بسته ی پستی فرستاده 

من ذوققققققق >>>>>>

 

نه ولی...

خارج از شوخی 

جدی دلم گرفته 

 

یادِ مَن باشَد تَنها هَستم 

ماه 

بالایِ سَرِ تَنهاییست......

 

 

برای کنکوری ها هم خیلی دعا کنید 

واسه منم دعا کنید 

 

شبتون وانیلی 🤍💫🍦🍰

 

 

 

+ ساعت ۴ و ۲۲ :

واسه اولین بار تو عمرم نصف شب به فریزر دستبرد زدم و خوراکی دزدیدم.

من چم شده امشب؟

ناموسا

 

 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۲ ، ۰۳:۰۶
ماه زده
۱۴
تیر ۰۲

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۰:۵۰
ماه زده