چرتکه ....
از حساب کتاب کردن خسته شدم ...
از اینکه فلان چیز رو نگو تا فلان اتفاق نیفته
فلان کار رو نکن
فلان چیز رو بگو اتفاقا ...
اینجوری ننویس اونجوری بنویس .....
از اینکه به ازای هر کلمه و هر قدم دارم حساب می کنم که چه تاثیری روی سرنوشتم داره ....
البته فکر کنم از سختی های حاسبو قبل ان تحاسبو باشه
البته من محاسبم محاسبه ی نفس نیست
اگه بود که اینجا نبودم ....
دلم یه اتفاق خوب می خواد که حتی اگه به بدترین شکل ممکن رفتار کردم بازم پیش بیاد !
یا یه نفر که واقعا دوستم داشته باشه ...
فکر نکنم هیشکی واقعا دوستم داشته باشه
همه ی ما تو زندگیمون دست کم یه بار فهمیدیم واقعی یعنی چی ...
اونجوری
.البته اگه هیشکی دوسم نداشته باشه هم اشکال نداره
چیزی که اشکال داره یه چیزی بین این دو تاست .......
من واقعاً دوستت دارم صبا جان.
منتها مسأله اینجاس که واقعی من با واقعی شما فرق داره :))
به هر حال دوستت دارم ❤️❤️