چرا اینطوری شد؟
به کجای دنیا بر می خورد اگه اینطوری نمی شد؟
اگه نباید داشته باشیمش چرا دیدیمش؟
اگه قرار نیست خوشحال باشیم چرا میل به خوشحال بودن رو داریم؟
چرا همون اول باهاش حرف زدم؟
چرا اولین بار تو رو دروایسی گیر کردم و تلفن رو قطع نکردم؟
چرا ماه اول تمومش نکردم؟
چرا وقتی سال اول اون تمومش کرد منتظرش موندم؟
چرا دوسش داشتم؟ مگه چی داشت؟
چرا اینقد احساس و توجه خرجش کردم که دیگه چیزی باقی نمونده
نه واسه خودم نه واسه خودش
چرا اجازه دادم تحقیرم کنه؟
چرا تو هرچیزی درد فقط مال زن هاست؟
چرا باید زندگی کنیم؟
چرا منو به دنیا آوردن؟
چرا من کسی رو به دنیا بیارم وقتی می دونم چه درد هایی در انتظارشه؟
چرا فکر می کنیم دنیا جای خوبیه؟
چرا اینجا غمگین زندگی می کنیم ، اون دنیا غمگین تر؟
چرا باید همیشه بترسیم؟
چرا باید همیشه بترسم؟
از خدا ، از مامانم ، از بابام ، .......؟
چرا باید از خدا بترسم؟
چرا ؟
خدا خودشم می دونه..... ما چیکار می کنیم
خودش همه چی رو می دونست
از اول
اگه اشتباه کنیم تنهامون می ذاره. نه؟
چرا؟
نمیشه اشتباه کنیم ولی خدا بازم بگه من هنوزم دوستت دارم؟
چرا اگه بی پول باشیم مامان بابامونم دوسمون ندارن؟
چرا زندگی هامون اینطوریه؟
چرا راحت دیگران رو قضاوت می کنیم؟
چرا اینطوری شد؟
اصلا باید چطوری باشه اگه اینطوری نباشه؟
چرا؟
چرا؟
اصلا باید چطوری باشه اگه اینطوری نباشه
این مشق امشبته
میری تو اتاقت و یه صفحه درباره اش میفکری میخندی میگریی
و می وبی....یعنی می وبلاگی
شیر فهم شد؟