🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه

و نصرتی لکم معده....

چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۴۶ ق.ظ

۱. بچه ها دلیل اینکه خیلی از کامنت ها رو جواب ندادم این نیست که قصد جسارت داشته باشم.... کامنت های زیبا تون رو خوندم... چند بار :) دارم فکر می کنم چی جواب بدم :))) به خصوص خانم شاگر  خیاط شما که هرچی می خونم می گم گاد ... این آدم از کجا میاره این کلمه ها  رو ؟! بزرگ و بزرگوارید .... به بزرگواری خودتون ببخشید :)))

 

۲. یه دفعه دلم برای مامان بزرگم تنگ شد .... آقای مرآت شما نوشته بودید باغ رضوان ؟! دلم می خواد برم اونجا .... به سگ هاش غذا بدم ، قبر مادربزرگم رو بشورم،  به گل هاش آب بدم .... مثل الان که هوا خیلی قشنگ و ابریه :)) بارون بیاد روم .... کنارش بخوابم .‌‌... بین ۱ ساعت تا همیشه.....‌

دلم می خواد برام آدامس موزی بخره ....

:)

 

 

۳. دلم می خواست با یکی از قطار های سهراب برم تو یه خونه ی جنگلی ... اونجا کشاورزی کنم و چای آتیشی درست کنم .... یه پیرمرد مرموز باشم که هیشکی از گذشتش چیزی نمی دونه .......واقعا احساس می کنم پیر شدم ... حس می کنم عمرم رو کردم :)) تو نظام ارزشیم هدف از زندگی تجربه کردن یا حتی کمک کردن به مردم نیست ‌.... هدفم انجام کار درسته و فراهم کردن زمینه ی تحقق وعده ی خدا ..... :)) اما اگه ارزشم تجربه کردن و لذت بردن و این چیزا بود واقعا الان آخر خط بودم ^___^ :( 

 

۴. یه احساس هایی تو قلبم وحود داره که با تصویر واقعی زندگیم فاصله داره ..... سفر دانشجوی تمدن ساز که دانشگاه برد ، رفتیم دانشگاه رضوی .... خیلی اونجا خوب بود . نمی دونم یه احساس های عجیبی داشت ... دلم رو مشهد جا گذاشتم و اومدم :) واقعا می گم ...‌

 

۵. باز اگه تعریف از خود نباشه من یکم .. درک متقابلم خوبه :))) بعد سعی می کنم زیاد یا اصلا به چشمهای بقیه نگاه نکنم ‌.. بعد اونجا گفتم یه حسی از استاد مبانی سیاست بین الملل می گیرم که عادی نیست ... بعد نکردم ول کنم ها  ... به رفتارش دقت کردم ... بعد گفتم نه .. ممکن نیست ... بعد یه چیزایی تو ذهنم به هم وصل شد که نباید می شد بعد سعی کردم توی دفترم بنویسمشون تا یه ربط معنا دار پیدا کنم ... بعد صدام زد ... گفت حواست کجاست ؟ بعد حواسم نبود بر خلاف عادت معمولم به چشم هاش نگاه کردم و .... فهمیدم ! که کاش نفهمیده بودم ...... که از اون روز هرچی فکر می کنم می گم خدایا هرچی ازت می خواد بهش بده .... :) که خدایا همه ی ما رو رحمت کن ......

 

۶. من مدلم اینجوری نبود که مثلا دلم تنگ شه برم مشهد و کربلا و قم و .... . یه عمر می گفتم خدایا اینا چی می گن دلمون برای کربلا تنگ شده .... اما دلم واقعا برای امام رضا ع تنگ شده ...... :) خیلی .... مخصوصا برای اولین شب برف مشهد که تا نیم متر برف اومده بود و همه جا یخبندون شده بود و ما مثل اهالی کنعان شال هامون رو انداخته بودیم رو سرمون به سختی می رفتیم سمت حرم ‌‌‌... دلم برای اون احساس پاکی هم تنگ شده ...‌ قشنگ دارم می بینم به ازای هر یه کلمه حرف خطا ، هر یه جمله.... هر یه قدم .... داره آسمون آسمون توفیق ازم گرفته میشه .... نمی تونم نکنم اما ... نمی تونمش هم نخواستن نیست ... مسائل اجتماعی و اینا ....

خدا من رو نجات بده 

خدا شما رو از دست من نجات بده :)))

خدا زندگی و عاقبتتون رو از من نجات بده :))))

خدا هرکی که ردی ازم تو زندگیش هست رو نجات بده ...... :)

 

 

۷‌. این روز ها خیلی گریه می کنم.  اما نمی دونم چرا . به عنوان کسی که از کنار کتاب های روانشناسی رد شده بدون دلیل نمی تونه باشه. خب یه دلیلی داره .. اما چی . نمی دونم . باهاش دوستم فعلا ... خوشم میاد از گریه کردن .... از نتونستن خوشم میاد :) از کم آوردن جلوی خدا خوشم میاد ..... اصلا احساس می کنم دارم شب و روز اشک تمساح می ریزم برای خدا :) هرکاری می کنم بعدش گریه می کنم که نه مثلا پشیمونم و این داستان ها .... :) خوشم میاد از اشک تمساح ریختن ..... اشک تمساح آخرین نخ هاییه که خودم رو باهاش به درگاه الهی بستم تا بیرونم نکنن ..... به ملائکه ای که پرونده هام دستشونه می گم بیرونم کنین جیغ می کشم.... و خدا غفلت رو از من و همه دور کنه ... که می ترسم یه روز که خوابم بیرونم کنن :))

 

۸. این پست رو از سالن مطالعه ی دانشکده با سومین لیوان چای شروع کردم .. به قسمت امام رضا که رسیدم اومدم شهدای گم نام دانشگاه ...(ولی انگار باهام قهرن :(( ) و .....

 

۹. و شاید باورتون نشه تو دانشگاه ما خیلی عادی افراد میان اینجا پیک نیک :) ! یعنی حصیر و سبد و گازپیکنیکی و اینا میارن ...... یه بار حوالی دانشکده اقتصاد یه خانواده داشتن جوجه باد می زدن :)))) الانم دم هدای گم نام یه عده حصیر پهن کردن نشستن دارن چای می خورن .... انصافا پارک قشنگیه دانشگاه اصفهان  -_- :))

  • هیپنو تیک

نظرات (۵)

چه فصل پر بارانی به تو برخوردم باز،

اشکها اشکها اشکها

توی فضای باز راه برو چای بخور اشک بریز بنویس زمین بخور اشتباه بکن اما این جمله های تلخ ...این جمله های تلخ رو چرا  ردیف می کنی... همینها که ته بندش نوشتی خدا از دست من نجات بده همه رو...

باغ رضوان هم در اسرع وقت برو...

دو سه هفته پیش یه روز آفتابی اونجا ..افق را کوههای بنفش را 

نهایت را

آنجا که می رویم را

دیدم

بنفشه ی بهشتی بیان

آرامتر 

آرامتر

آرامتر

میشه هر بار که بارون میاد بزاری فقط مژه هاتو تر کنه و سیل راه نندازی؟ 

لطفا

خواهشا

پاسخ:
به به ....
به به ......‌
روشنی چشم بیان ‌‌‌..... !
سلام علیکم :)
اسعد الله ایامکم  :)))))


نه ... اینا خیلی خوشحالن 
داشتم فکر می کردم چقدر من خوشبختم ... الحمدلله ^_^ :)


آخ..
باغ رضوان..‌.دام می خواد برم
خانواده اگه همکاری کنن 


ریمل هم نزدیم که حالا بگیم حیف ریملمونه... گرونه ..‌ گریه نکنیم :)
ای بابا 


چشم !
نه اصلا اونطور ها هم نیست ...
من خدا .. خیلی .. بهم لطف داشته 

من یکی طاقت گریه هاتو ندارم دختر :((

پاسخ:
شمع تا لحظه ی آخر عمرش گریه می کنه که پروانه زندگیش تاریک نشه :] 

ما که دیگه چیزی نیستیم -_- :))

منم قبلا نمیفهمیدم دلتنگی واسه کربلا و امام و حسین و مشهد و اینا یعنی چی 

حتی تو دلم قضاوت میکردم این ادما رو و محکوم میکردم به ریا (خدا از سر تقصیراتم بگذره)

تااااا وقتی خودم رفتم کربلا ...

از روزی که برگشتم تا همین الان که دارم مینویسم ، تا یاد بین الحرمین ، سراشیبی پله های باب الکرامه ، باب الراس شریف (که ورودی زنونه نداشت)، باب السدره ی زیبا ، ضریح طلایی حضرت عباس ... می افتم حس میکنم یه چیزی تو قلبم کمه ! انگار یه تیکه ش جا موند وسط بین الحرمین ، جایی که نمیدونی کدوم طرف سرتو برگردونی و به کدوم گنبد نگاه کنی ...

ایشالا قسمتت بشه ...

صبا جواب کامنت منو باید بدی که ناراحت میشم ... گفته باشم 

یه زمانی بیرون و پارک پیک نیک رو دوست داشتم الان نه

پاسخ:
جان صبا...

جدی دیگه دوست ندارید؟ :(

خب....
من هیچوقت بیرون رفتن رو دوست نداشتم و درک نکردم.....

شما چرا یه دفعه ای  دیگه دوست نداشتید؟

نمیدونم چرا 

هیچ وقت دلیشو متوجه نشدم صبا جان 

پاسخ:
هومم
راست می گید 

آدم اگه دلیل چیز ها رو بدونه یه کاری می کنه براشون....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">