اگه با خیال راحت تو خونه هامون نشستیم........

هنوز ؟!

نیستی هر شب برایت شعر می خوانم هنوز
پای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوز

می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم
در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز

کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود
از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز

راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای
من برای ردپاهایت خیابانم هنوز

با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت
بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز

بعد تو من مانده ام با سالهای بی بهار
بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز

دست هایم را رها کردی میان زندگی
بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز

روبرویت می نشینم روبرویم نیستی
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز

 

 

علی صفری

باران تویی ! به خاک من بزن :))

اینجا چند روز است باران خیلی خوبی می آید 

نه از آن باران ها که بیاید و شیشه ها را تر نکرده،  بی خداحافظی برود 

از آن باران واقعی ها !

از آن باران هایی که به عمرم ندیده بودم 

خیابان ها و پیاده رو ها را مثل رودخانه کرده 

و آنقدر به شیشه می خورد که جای باران را با باران پاک می کند .

باران خیلی قشنگ است.

دلم می خواهد بروم زیر همین باران 

بدون چتر 

چشم هایم را ببندم 

دلم می خواهد از همه چیز پاکم کند 

از همه چیز 

دلم می خواهد باران غرقم کند 

اصلا چند وقتی می شود که سگ غرق شدن افتاده به جانم

دلم می خواهد خودم را در همه جا غرق کنم

در کار 

در درس 

در خستگی 

در عشق

در دلتنگی  

در انتظار کشیدن 

در درد

در خانه 

در رختخواب 

چند روز پیش یکی از بچه های خوابگاهی گفت:(چشمتان روشن! زاینده رود را باز کرده اند!)

گفتم : چقدر خوب . می تواند آخرین جایی باشد که می بینم.

خندید .

"دلم می خواهد خودم را غرق کنم"

باز هم چند تا ایموجی خنده داد.

پرسید:( حالا کی خودت را غرق می کنی؟ 

هروقت غرق شدی به من هم خبر بده .)

اما واقعا کسی نمی فهمد که دارم این ها را جدی می گویم

می دانید چرا غرق شدن؟ 

چون اصل ارشمیدس! 

چون وزن واقعی مان در آب کمتر از چیزی می شود که واقعا هستیم

چون حس می کنم یک بوم نقاشی گواش هستم پر از اشتباه 

می خواهم در آب غرق شوم تا تمام رنگ هایم پاک شود 

می خواهم بتوانم که کسی را دوست نداشته باشم

می خواهم به ده دقیقه ی آخر عمرم برسم و تو را دوباره زندگی کنم

می خواهم بیوفتم و به خدا بگویم اگر دوستم داری نگهم دار

می خواهم برای چند ثانیه هم که شده بفهمم زندگی چقدر ارزشمند بوده

می خواهم آتشی که هرگز نمی گیرد را خاموش کنم

لباسهایم خیس شود 

حس کنم ریه هایم می سوزد 

بعد مادربزرگ فاطمه ام را ببینم که مثل بچگی هایم از دستم ناراحت است 

می گوید نباید این کار را می کردی صبا 

اما حالا که آمدی بیا زیر چادرم تا با هم برویم از آقا حشمت الله برایت آدامس موزی بخرم 

هنوز سر قولم هستم 

فکر نکن فراموشم شده .

 

 

 

پانوشته : کوچه ی ما در باران خیلی رویایی می شود.  می گویید نه؟ خودتان ببینید:

دریافت

 

راز هایی درباره ی زنان

یه جراح پلاستیک می‌گفت: 
اولین سوالم از خانومایی که میان مطب اینه که "کی تو رو به اندازه‌ی کافی دوست نداشته؟"

 

 

واقعا هم همینطوره ها ...

اگه به میزان کافی عشق به یه زن نرسه 

دست به کارهای خودشکانه و هنجار شکنانه ای می زنه.....

 

نظرسنجی

بچه ها نظرتون برام ارزشمنده و سعی می کنم مثل دفعه ی پیش به حرفتون گوش کنم.

به نظرتون اگه بخوام تو یه روز چند تا پست بذارم با عنوان های جدا و زمان های مختلف باشن 

یا مثل بعضی وبلاگ ها همه رو توی یه پست بنویسم؟

از این جهت می گم که شاید یکی دوست نداشته باشه ستاره ی میز میدیریتش دائم روشن بشه 

روانشناسی مثبت اندیشی اینستاگرامی!

‏یکی از خطرناک‌ترین باورهایی که این ژیگول‌های اینستاگرامی تو مخ نوجوان‌ها میکنن اینه که اگه تلاش کنی "حتما" موفق میشی.
 این تصور اشتباه باعث میشه اگر شکست خوردن خودشون رو مقصر بدونن، فکر کنن کافی نیستند که خلاف واقعیته.
وقتی تلاش کنی شانس موفقیت رو افزایش میدی، تضمینی در کار نیست.

 احسان

 

 

 

پانوشته : یادم بندازید درباره ی روانشناسی زرد یه روز حرف بزنیم.

:((

دل که افسرده شد، از سینه برون باید کرد
مُرده هرچند عزیز است نگه نتوان داشت 

 

نظام دستغیب

قلک!

مادربزرگ میگفت محبت مثل سکه است…اگه تو قلک دلِ کسی بندازیش
دیگه نمیتونی درش بیاری!
مگه اینکه دلش رو بشکونی

 

کار هر کسی نیست

‏از قابلیت پسرا واستون بگم که، میتونن یه دختر بی نقص و سالمو تبدیل به یه دیوانه فاقد سلامت روانی کنن :)))

قهرم ولی کادوی ولنتاینمو می گیرم :)