🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه

۶۷ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

۰۴
فروردين ۰۲

 

قدرت نه دست هیتلر بود

و نه دست تمام کسانی که جنگ به پا کردند

قدرت دست کسی است

که می فهمد دوستش داری 💔

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۲۱
ماه زده
۰۴
فروردين ۰۲

فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟.......

 

من شاید یک نویسنده ی خیلی خوب می شدم . اگر کمی حوصله ام بیشتر بود ، اگر فقط یک کم ، کمتر غمگین بودم ، اگر ایده هایم را می نوشتم، اگر ادامه می دادم. 

کی بود پست قبلی که برای خودم پپسی باز کردم دلش پپسی خواست ؟ بیا دوست عزیز اینجا . بیا اینجا . ما معمولی ها که کسی پپسی برایمان باز نمی کند و هندوانه زیر بغلمان نمی گذارد خودمان این کار را می کنیم تا زیر دست و پاها له نشویم. بیا عزیزم اینجا چند تا پپسی برای تو هم هست. 

ما از آن دختر ها نیستیم که کسی برای داشتنشان به دریا بزند و بجنگد.  ما از آن دختر های با ارزش نیستیم که عوض به دست آوردنشان کسی احساس و غیرت و جوانی گرو بگذارد .

ما از آنها هستیم که زنگ تفریحند.  از آنها که نیمکتند برای خستگی در کردن. ما کتاب کتابفروشی نیستیم که هزینه بدهند برای داشتنمان و با عزت و احترام بگذارندمان روی طاقچه .

ما کتاب کتابخانه هستیم. 

از آنها که ۳۰ هزارتومن می دهند با یک فتوکپی شناسنامه ، ۳ تایمان را دو هفته امانت می گیرند .زیرمان خط می کشند ، رویمان چای می خورند . اگر خیلی خاطرمان را بخواهند هفته ی اخر را بدون تمدید کردن پیش خودشان نگه می دارند ، هزار و پانصد تومان هم خرج مان می کنند . این هم بد نیست.

همه ی دختر های خوب که در خانه ی پدرشان دستشان از سیاه و سفید فقط به النگو های نامزدی خورده است مدیون ما هستند .

همان هایی که اگر خواستگارشان یک جلسه برایشان طلا نیاورد می گویند نوه عموی پدرم به این وصلت راضی نبود یا استخاره بد آمد .

اگر چیز هایی که می خواستم بنویسم را نوشته بودم می شدم کوچکترین پائولو کوئیلوی دنیا. 

اما ننوشتم . هنوز هم نمی نویسم . کلمه ها در می زنند که محض رضای خدا ما را بنویس . چند سال است که در می زنند من در را باز نمی کنم. 

می گویم آدم ها همین نثر سره ای را خداوند نوشته ، ۱۸ سال است در کتابخانه دست به دست می کنند . وای به نثر ناسره ای که من بنویسمش. 

خارج از شوخی ... بعضی وقت ها آدم دلش می خواهد کسی ازش حرف بکشد . یعنی آدم برود سر کارهای روزمره اش ... کتاب بخواند ‌... چای بنوشد ... با گل هایش حرف بزند و یک نفر کنار دیوار نگهت دارد که حواسم هست امروز مثل همیشه رنگ فنجانت را با نعلبکی ست نکردی . زود باش بگو چی شده؟

آدم دوست دارد اینطور وقت ها از نگاه کردن طفره برود. بعد یک نفر پی دلش برود که نه تو یک چیزیت هست ! جان من بگو چی شده .

آدم دوست دارد اینطور وقت ها به منتها الیه سمت راست پنجره ی آخر راهرو نگاه کند و بگویند هیچ چی ... راستش دیشب خسته بودی... ۱ دقیقه کم تر از هر روز بهم توجه کردی .....

آدم دلش می خواهد دو تا چشم مهربان نگاهش کند....

داشتم برای هزار و n اُمین بار فیلم "جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها " را می دیدم . داستان مرد معمولی ای است که یک زن جادوگر عاشقش شده .

مرد معمولی به نیوت اسکمندر می گفت دلم برای کوئینی ،وقتی با جادو ذهنم را می خواند تنگ شده . 

نیوت گفت: هی ! اون به حریم فکرت بی اجازه وارد شده . چرا دلت برای چنین چیزی تنگ شده؟

مرد معمولی جواب داد: چون این کارش یعنی براش مهمه که تو فکرم چی می گذره نیوت.  چرا زن جذابی مثل اون از بین اینهمه مرد خوشتیپ باید سعی کنه ذهن منو بخونه؟

و من واقعا دلم می خواهد یک نفر فکرم را بخواند . اما از آنجا که ما معمولی هستیم کسی فکرمان را نمی خواند.  تازه اگر بعد از قرن ها کسی به دل شکسته مان نشست ... برایمان سیس عاقلی و روشن فکری بر می دارد و سر موعد به کتابخانه پسمان می دهد :) 

ما از آن دختر ها نیستیم که ناخنشان به گوشه ی میز گیر کند، .. دردشان بیاید... گریه شان بگیرد.. صد نفر دستمال به دست دورشان حلقه بزند که اشک هایشان را پاک کند . 

ما از آن دختر ها نیستیم که اگر فیلترشکنتان یک ربع قطع شد با رفیق فابتان داداش‌آبجی شوند.

ما از آن دختر ها نیستیم که آیفون پرومکس بگیریم قراردادمان را یک سال دیگر تمدید کنید.

ما از آن دختر ها نیستیم که گوشی تان را بفروشید برای تولدش کادو بخرید... تا منتظرش شدید که سورپرایزش کنید جلوی چشم های مبهوتتان سوار ماشین شاسی بلند جلوی در شود .

ما از آن دختر ها نیستیم که ... خواستگار پولدار تر از تو دارم.

ما از آن دختر ها نیستیم که ..... خانه و ماشینت کجاست.

ما از آن هایش نیستیم که ... دوست اجتماعی ام بعضی وقت ها مست می کند حرف احساسی هم می زند.حالا زیاد هم سخت نگیر ......

ما از آنها هستیم که اگر قلبمان را هزار بار هم بشکنید باز هم می مانیم تا روحمان با روح مرد غریبه ی دیگری آشنا نشود.

ما از آنها هستیم که سربازی و بی پولی تان را می گذاریم روی یک چشممان، بداخلاقی ها و خشونت هایتان را می گذاریم روی آن یکی چشممان . با پاهایی که خودتان شکستیدش پای کارگری ها و بی پولی ها و بی اعصاب ها و بی اخلاقی هایتان می مانیم. 

ما همان هایی که وقتی پدرتان خیز بر می دارد از خانه بیرونتان کند ، قربان غرور شکسته تان هم می رویم . 

ما بچگی هایمان را ، معصومیت هایمان را ... ما زیبائی هایمان را به پایتان می ریزیم تا کمی دلتان خوش باشد. ما پیشرفت هایمان را با دست خودمان خفه می کنیم تا شما کار پیدا کنید.

هربار دلمان اعتراض کرد که چرا حاضر نیست از این کار لعنتی اش یک نصفه روز مرخصی بگیرد تا ببیندت زدیم توی گوشش تا پشت سرتان حرف نزند 

بعد شما با حقوق همان کار دسته گل گرفتید که ببرید سر قبر من..... که ببخشید... چیز..... یعنی... خواستگاری یک دختر دیگر ؟ 

ما خودمان را رنده کردیم که مرد زندگیمان از یکی نشود دو تا . که خیر سرمان نجیب بمانیم. بعد دیدیم دو دستی تقدیممان کردند به دیگری ... 

و چه سخت است آدم خودش روی خودش غیرت بگیرد و از دست آن دیگری بگریزد.  بعد جایی بین شریعتی تا آزادی همه ی روز هایی را که به یک ته استکان معرفتِ نداشته فروخت .. را گریه کند.

ما از آن دختر ها هستیم که اگرچه همه چیزمان را ( که نه یک بار باخته ایم ) اما باز هم با قلب شکسته عاشق شدیم

ما از آن دختر ها هستیم که بختمان را معلم نقاشی دبستان اشتباهاً جای بوم

سیاه‌قلم برداشته و سیاه کرده 

ما از آن دختر ها هستیم که کسی نمی خواهدشان

ما فرش پا زده ی کرمانیم 

ما عسلیم.  اما دست های شما چهار هزار سال است توی قبر فرعونی چروکیده دفنمان کرده 

ما انگور های جوان و زیبایی بودیم که از شاخه چیدندمان.  اما به جای مهمانی و عروسی به زیر زمین خانه ی پیرمردی رفتیم که جوانیمان را گرفت . ۴۱ روز در غم نگهمان داشت. 

ای خانه ات بسوزد پیرمرد :( اگر یک روز زودتر گذاشته بودی نفس بکشیم داغ بی مهری به جای ماه بر پیشانی مان نبود 

من هم ... دختر بدی نبودم بچه ها

من از خیلی از دختر ها بهتر بودم

اما آدم های خوبی را ندیدم و اگر هم دیدم نخواست نجاتم بدهد. 

من نمی خواستم هیچی اینطوری پیش برود... من فقط خیلی بچه بودم . من فقط می ترسیدم. 

من فقط فکر می کردم آخر کوچه های بن بست امن است.... من فکر می کردم فانوس ها فقط برای آرامش خاموش می شوند .... من فکر می کردم دست ها فقط محضِ مهربانی..... من .... من فقط فکر می کردم عشق وجود دارد .

من اشتباه کردم بچه ها.

من خیلی اشتباه کردم. :} 

 

 

 

 

 

 

پانوشته ۱ : ۳۰ ۴۰ خط از این نوشته را پاک کردم.

حق شما نیست وبلاگ ماه زده این همه غمگینتان کند. گناه که نکرده اید اینجا را دنبال می کنید.

حق ماه زده هم نبود که اینقدر از خودش بد بگوید و بعد هم چون ابر در بهاران..... .

 

+ از قرار صاحب این وبلاگ حق هر دوی شما را بدجور ضایع کرده :))))

 

پانوشته ۲ : 

 

 

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا

 

 

قیصر امین پور 

 

 

پانوشته ۳: چرا قیصر امین پور داریم ولی امین قیصر پور نداریم ؟ :((

 

 

 

 

 

 

 

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۴۲
ماه زده
۰۲
فروردين ۰۲

‏خدابه موسی گفت:قحطی خواهد آمدبه قومت بگو آماده شوند
موسی به قومش گفت و قومش ازدیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردندکه درهنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد
مدتی گذشت قحطی نیامد موسی از خداعلت را پرسید خدابه او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردندمن چگونه به این قوم رحم نکنم؟

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۳۵
ماه زده
۰۲
فروردين ۰۲

من درباره ی بیان خیلی فکر کرده ام‌. به آدم هایش .. به سرگذشت هایشان.

و به این نتیجه رسیدم که قوانین پایستگی نیوتون در بیان هم برقرار است. 

 

+ قانون اول: وبلاگ نویسان نه به وجود می آیند و نه از بین می روند.

 

همه ی وبلاگ نویسان پیش از احداث وبلاگ ، مدتی خواننده ی خاموش سایر وبلاگ ها بوده اند پس به وجود نمی آیند.

همه ی وبلاگ نویسان پس از خداحافظی کردن و رفتن خواننده ی خاموش وبلاگ های مورد علاقشان باقی می مانند پس از بین نمی روند.

ان ها تنها از وبلاگی به وبلاگ  دیگر منتقل می شوند.

 

+ قانون دوم: مادامی که وبلاگ نویس با فردی از اهالی بیان دچار اصطکاک نشده ، به حرکت سرعت ثابت یکنواختش روی بستر .blog.ir ادامه می دهد.

 

اظهر من الشمس.....

 

 

+ قانون سوم: هر کامنتی که بگذاریم ، کامنتی هم راستا ، خلاف جهت، مخالف و با همان نیرو در وبلاگ ما درج می شود . 

 

عزیزان حاضر در بیان در حوالی شهریور تا آذر به نیکی این مهم را در می یابند .

 

 

+ چه قوانین دیگری در بیان حاکم است؟

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۱
ماه زده
۰۲
فروردين ۰۲

بچه ها به کمکتون نیاز دارم

بیاید بگید چیز های خوب چیا هستن 

غیر از اینا که می نویسم 

شادی

دانایی 

خلاقیت

مهربانی 

فداکاری 

آرزو 

همکاری 

دلسوزی 

سختکوشی 

دوستی 

هنرمندی 

بلند پروازی 

نظم 

ادب 

بخشندگی

راست گوئی 

پول 

تواضع 

شجاعت 

اعتماد به نفس

 

دیگه چی؟

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۵
ماه زده
۰۱
فروردين ۰۲

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۰۱ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۱۰
ماه زده
۰۱
فروردين ۰۲

می خواستم یه چیزی بگم.

اما دیگه نمی گم

اگه کسی دنبال نشونه باشه همه چیز اینجا بدیهیه. 

نیاز به گفتن یا نگفتن نیست.

سال نو مبارک باشه^^

یه دونه ۱ داره 

یه دونه ۲ داره 

یه دونه ۴ داره 

یه دونه ۰ داره

 

 

پانوشته:

+ عباس بوعذار؟

_ نه ۱۴۰۲ .

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۲۷
ماه زده