🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه
۱۵
تیر ۰۲

ماه بالای سر آبادی است

اهل آبادی در خواب

روی این مهتابی خشت غربت را می بویم

باغ همسایه چراغش روشن

من چراغم خاموش.....

 

ساعت ۳ شبه

زیر نور ماه وسط سالن خوابیدم 

پشه ها نیشم زدن 

مامانم فکر می کنه لجبازم که گفته برو سر جات بخواب ولی من اینجا خوابیدم

آخه رو تختم کلی چیز هست که حالش رو نداشتم جمعشون کنم

تا الان مشغول یه سری کار بودم که تازه می خواستم کسی نفهمه 

جای نیش پشه بازم می سوزه 

کارم از وقتی امتحان ها تموم شده اینه که صبح ها برم

دانشگاه تا ظهر 

عصر ها با مامانم بریم دنبال دکتر و دارو و عکس و سونوگرافی تا شب

کاش هیچ آدمی تو دنیا مریض نباشه 

کاش از بین همه ی آدما هیچ مادری مریض نباشه 

برای مامان منم دعا کنید حالش خوب بشه و نیازی به عمل نباشه 

شب ها هم از حدود های ۱۰ تا ۱ جلسه ی خانوادگی و زاویه گرفتن داریم 

سر مسائلی که پیش اومده 

و منی که از همه می دونم ولی جلوی گروه مخالف کتمان می کنم که کار به جایی نکشه.‌.‌

روز آخر دانشگاه رو یکی کراش زدم که فهمیدم با کسیه . و می دونم با کی ... و .... چون گذشته ی خیلی سختی داشته و می دونم با دختریه که خیلی دوسش داره و روحیه ی حساسی داره دعا می کنم با هم بمونن و موانع برطرف شه و به هم برسن. من نمی خوام از هم جدا شن. همون رابطه ی کمی رو هم که باهاش داشتم قطع کردم تا به رابطش آسیب نرسه. 

چون نمی خوام جدا شن و درد بکشن.

درد جدایی خیلی سخته. 

آدم برای دشمنشم نمی خواد

( به قول خودش اینم دیه شانس ماست )

نمی تونم فراموشش کنم‌ و فکر می کنم اراده ای پشت این قضیه هست و یه دستی منو به این ماجرای یک طرفه هل داد.

باید صبر کرد و اول و آخر و وسط و همه جای امور رو به خدا سپرد.

به آقای A حساسیت پیدا کردم. یکی رو تو خیابون با استایل اون و شبیهش می بینم حالم بد میشه . نه اینکه فکر کنید حالم بد میشه یعنی ناراحت می شم یا می خوام غش کنم.

نه . حالت تهوع بهم دست می ده .

با مامانم رفته بودیم بستنی بخریم . اون آقاهه که داشت بستنی می داد از لحاظ ظاهر و قد و هیبت و ... اینا شبیه A بود. 

حالت تهوع بهم دست داد . دلم نمی خواست دستم به بستنی ای بخوره که به دست یکی شبیه اون خورده . می خواستم بستنی رو پرت کنم رو صورتش . 

از قد بلندش ، از دستای لاغر و انگشتای کشیدش حالم بد میشه 

از هرچی که شبیه اونه 

امشب بعد یه هفته رفتم پروفایلش رو دیدم

دوباره با دیدن عکسش حالت تهوع بهم دست داد

من واقعا آدم اینجوری ای نبودم. نمی دونم چرا اینطوری شدم. 

منی که چند سال وسایل و خاطره هاش رو مثل گنج نگه داشته بودم الان فقط منتظرم یه جوری از دست وسایلش راحت شم.

می خوام بالا بیارم وقتی یادم میوفته اولین پسری بود که بهش دست زدم اونم با عشق . 

نمی فهمم چطوری این چند سال تحملش کردم.

الان حتی رقم های شماره تلفنشم ببینم می خوام بالا بیارم. 

تو خیابون نمی خوام ماشین های شبیه ماشینش رو ببینم.

من واقعا به حسم نمی گم نفرت .

ولی شبیه اینه که شما ۳ سال یه تیکه زبرجد اصل  رو با دقت و عشق و توجه تو یه صندوقچه ی اسرار آمیزی نگهداری کنید 

ولی یه روز بعد ۳ سال بفهمید که در واقع یه تیکه خیارشور در آستانه ی تاریخ انقضا بوده

اینقد از چشمم افتاده 

کسایی که من رو می شناسن می دونن که دنیای من اکثرش عشقه ، بخش کوچیکیش احترام و بخش خیلی کوچیکیش بی تفاوتی .

خیلییییییی کار مهمیه که یه نفر منو از عشق به این درجه برسونه که حتی با فکر کردن به چیزایی که بهش مربوط بوده حالت تهوع بگیرم.

خیارشور چه گناهی کرده که خیارشوره؟ گیرم اصلا منقضی! تقصیر زمین شناس بی احتیاط و شوته که فرقش رو با زبرجد نفهمیده .

دیگه اینکه ...

واقعا مصداق مصراع "حال ما خوب خراب است" ام

من واقعا حالم خوبه 

خیلی عجیبه ها 

وقتی داشتم از ته دل زار می زدم که آقای A گفته می خوام ازدواج کنم حالم خوب بود

وقتی شاگرد خیاط با این حقیقت رو به روم کرد که کراشم تو رابطس حالم خوب بود 

وقتی دیدم به خاطر نمره ای که خیلی خیلی کمتر از حقم بود با اختلاف  ۸ صدم معدل الف نشدم حالم خوب بود 

وقتی تحقیر می شم حالم خوبه 

می فهمم اتفاق بدی افتاده ولی حالم خوبه 

مامانم گفت بیا بریم برات گوشواره بخرم گفتم نه نه نههههه ! و چشمام پر اشک شد و کل راه از بازار طلا تا مترو رو گریه کردم و تو خودم بودم.

پیش دو تا روانشناس رفتم 

سر همین بهم گفتن دوقطبی داری. دچار خطای شناختی شدی 

خطای شناختی چیه؟

اینه که واکنش به موقعیت با خود موقعیت در تضاد باشه 

مثلا اگه به یه شیزوفرنی بگیم فردا عروسی برادرته شروع می کنه به گریه کردن 

و اگه بگیم دوست قدیمیت مرده شروع می کنه به رقصیدن .....

من دچار خطای شناختی شدم به نظرتون؟ 

یا نه... به درجه ی خاصی از عرفان رسیدم که می فهمم قلبم شکسته و درد دارم ولی همچنان می خندم و خوشحالم و ... اصلا یه حال کثافطیم.

ها ها ها ها ها 

هرچی که هست نمی خوام از دستش بدم

از دستش بدم که چی؟

یادم بیوفته هر روز مامانم مریض شده ، داداشم فلان مشکل رو داره، کسی که ۳ سال باهاش بودم به قولش خیانت کرد ، کسی که دوسش دارم یکی دیگه رو دوست داره؟

اصلا می خوام بیمار بمونم اگه اینطوریه 

بی خیال بابا بیا شاد باشیم =)

والا....

دلیل اینکه خود واقعیم از پست های وبلاگم خیلی شاد تره هم همینه 

چون تو وبلاگ شرح ما وقع می دم فقط 

ولی چیزی که درونم حس می کنم این نیست 

من حرفشون رو قبول ندارم

حس می کنم که این لطف خداست 

لطف خداست که تو هر غم به دادم می رسه 

لطف خداست که نمی ذاره بشکنم 

لطف خداست که نمی ذاره دستم آلوده شه به خون خودم

لطف خداست که نمی ذاره علی رغم آسیب دیدگیم رفتارای هیستیریک از خودم بروز بدم و به زندگی بقیه آسیب بزنم

لطف خدا رو هم که در جریانی...

کاروانی که بود بدرقه اش لطف خدا 

به تجلل بنشیند به جلالت برود...........

 

بعضی وقتا اونقد پریم که فقط منتظر یه تلنگریم 

مثل من که با نیش پشه یادم افتاد و همه چی خراب شد رو سرم 

 

یاسمن برام یه بسته ی پستی فرستاده 

من ذوققققققق >>>>>>

 

نه ولی...

خارج از شوخی 

جدی دلم گرفته 

 

یادِ مَن باشَد تَنها هَستم 

ماه 

بالایِ سَرِ تَنهاییست......

 

 

برای کنکوری ها هم خیلی دعا کنید 

واسه منم دعا کنید 

 

شبتون وانیلی 🤍💫🍦🍰

 

 

 

+ ساعت ۴ و ۲۲ :

واسه اولین بار تو عمرم نصف شب به فریزر دستبرد زدم و خوراکی دزدیدم.

من چم شده امشب؟

ناموسا

 

 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۱۵
ماه زده

نظرات  (۵)

امیدوارم درمان مامانت زود نتیجه بده و سلامتیشو بدست بیاره و مشکل برادرت هم حل شه. حالت تهوع رو نمیدونم ولی وقتی من چیزایی که منو یاد اون میندازه می بینم اضطراب بهم دست میده و بدنم قفل میکنه بعد منطقم میاد وسط و لطف میکنه میگه احساسم غیرمنطقیه! تو عین حال یه بخش خیلی کوچیکی هم هست که یادش و خوبیاشو ستایش میکنه.

خوبه که یاد خدا رو با خودت داری. آدمش هنوز نیومده وقتی آدمش بیاد دیگه اینا برات مسئله نیست. توجه و محبتت رو به کسی بده که قدر بدونه. چون لایق محبت و امنیتی.

۱۵ تیر ۰۲ ، ۰۸:۵۹ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

ان‌شاءالله هر چه زودتر حال مادر خوب شه و نیازی به عمل نباشه.

۱۵ تیر ۰۲ ، ۱۴:۴۵ اقای ‌ میم

به یه پسر دست زدید؟:|||

پاسخ:
نه 
خیلیم دست نزدم
کلی گفتم

ان شاءالله مشکلی نیست و مامان حالش خوب میشه عزیزم

 

من واقعا حالم خوبه 

خیلی عجیبه ها 

وقتی داشتم از ته دل زار می زدم که آقای A گفته می خوام ازدواج کنم حالم خوب بود

وقتی شاگرد خیاط با این حقیقت رو به روم کرد که کراشم تو رابطس حالم خوب بود 

وقتی دیدم به خاطر نمره ای که خیلی خیلی کمتر از حقم بود با اختلاف  ۸ صدم معدل الف نشدم حالم خوب بود 

وقتی تحقیر می شم حالم خوبه 

می فهمم اتفاق بدی افتاده ولی حالم خوبه 

مامانم گفت بیا بریم برات گوشواره بخرم گفتم نه نه نههههه ! و چشمام پر اشک شد و کل راه از بازار طلا تا مترو رو گریه کردم و تو خودم بودم.

عزیزم

تو داری به یک سیاه مست اورجینال تبدیل میشی 

نه از اوناش که دوغ می خوردن میومدن تو کوچه عربده می زدن ها

 

دیگه پیش روان شناس نرو

فال قهوه هم نگیر

فال ودکا 

فال عرق

فال....

 

پاسخ:
الهی فال لازم بشم 
شاید که فالگیرم تو باشی..... :}

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">