🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه

۲۹ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.»
پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد.

پیرمرد بیمار در انتظار پسر

پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.

آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟»

پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!»
سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»
پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»
سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»

پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری…»
دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.

  • هیپنو تیک !


💌 عزیزدل مادر...
یک‌ سال شده و تو کنارم نیستی، نمیدونم چجوری تاب آوردم، چجوری الان زنده‌ام، چجوری نبودتو تحمل کردم...
دلم برات خیلی تنگه مامان خیلی دلتنگتم!
هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که روزی بیاد و تو نباشی، دیگه نداشته باشمت، تویی که هم پسرم بودی هم رفیقم هم زندگیم.
کاش رفتنت یه خواب باشه کاش بیدار شم از این کابوس...
رفتن تو داغی بزرگ روی دلم گذاشت؛ داغی که هیچ‌وقت نه سرد میشه و نه فراموش!
نگران من نباش آرمانم تو جات خوب باشه منم خوبم.
به امید روزی که دوباره توی جای بهتری ببینمت، و روزشماری می‌کنم که زودتر بیام پیشت و مثل قبل کنارم باشی.

(مادر شهید آرمان علی‌وردی)

 

  • هیپنو تیک !

  • هیپنو تیک !

رناتو: «زمان گذشت و من عاشق زن‌های بسیاری شدم و هنگامی که آن‌ ها مرا در آغوش می‌ گرفتند، می‌ پرسیدند آیا فراموش‌ شان خواهم کرد؟ و من می‌گفتم: "آری، فراموشت خواهم کرد"...
اما تنها کسی که هیچ‌گاه فراموشش نخواهم کرد کسی است که هرگز نپرسید...»

 

  • هیپنو تیک !

اگه یه موقعی از شدت نا امیدی و دل شکستگی به ذهنت رسید دعا نکنی چون خدا گوش نمی کنه بدون که چون به اجابت نزدیکی شیطان داره وسوست می کنه که دعا نکنی

  • هیپنو تیک !

گریه نمی کنم

کاش گریه می کردم 

  • هیپنو تیک !

اونایی که بغل کردم همه لبه دارن :(

زخمم از تو 

از بیرون 

نفسِ راحت :)

  • هیپنو تیک !

هنوز مانده بفهمی که انتقامش چیست
سر تو قیمت یک کفش #حاج_قاسم نیست

01:20
 

  • هیپنو تیک !

دلم می خواد یه هفته برم خوابگاه که فقط بتونم سیگار بکشم 

  • هیپنو تیک !