یه عکس فقط به یادم گذاشت آخر پروفایلش :)
خیلی شیک آرشیوم کرد تو خاطراتش و پروندم رو بست
بهش گفتم ... گفتی تا پای جون می جنگم تا به دستت بیارم. پس چی شد ؟
+ گفت زنگ زدم که بگم بابتش متاسفم ...
گفتم ولی تو گفتی عاشقمی !
+ گفت قبل تو عاشق پدر و مادرمم.
گفتم با کسی که مادرت برات در نظر داره خوشبخت باشی .
+ گفت خیلی ممنون^^
تازه آخر سر هم گفت می خواستم ازت یه خداحافظی قشنگ کنم خودت نذاشتی .. -_-
+ برداشت من اینه که با نوشتن این مطالب و سایر مطلب ها بسیار زیاد دارم شخصیت خودم رو پیش شما خواننده ها خرد می کنم.
قضاوت نکنیم کلیشه ای بیش نیست . همه ی ما بلافاصله پس از دریافت ادراک و قضاوت می کنیم.
بابت قضاوت کردن من عذاب وجدان نداشته باشید. چون من همه ی قضاوت کنندگانم در گذشته حال و آینده رو بخشیدم و فدای سرتون .
دلیل اینکه چرا با بیان این ها اینقد شخصیت خودم رو خرد می کنم جلوی مخاطب رو نمی دونم ..
چند درصد شما من رو با اسم و فامیل و همه چی می شناسید ؟
اگه یه روز چیزی شد و اتفاق خیلی خوبی برام افتاد شما اجازه دارید هرچی اینجا نوشتم رو نقل بفرمایید
به شرط اینکه مبتنی بر گناه نباشه که می دونم بعضی از نوشته هام هست متاسفانه
- ۹ نظر
- ۱۹ آبان ۰۲ ، ۲۳:۲۰