برادرم خیلی موجود سختمسواکی است. از همان بچگی مسواک زرد رنگ باب اسفنجی اش ارث نداشته اش را تصاحب کرده بود و با ها اَش سر جنگ داشت...
حالا که برای خودش مرد بزرگی شده و صاحب ریش و سبیل شده هم همینطور.
امشب بیشتر از ۵ بار از دم اتاقش رد شدم و گفتم مسواک بزن
یک بار جواب داد هان؟
بار دیگر هوم!
دفعه ی بعدی اوهوم.
بعدش باااشه.
بعد ترش اوکییییی...
ساعت ۱۲ و نیم شب خمیر دندان را گذاشتم روی میزش
مسواک نزد
بعد خمیر دندان و مسواک را گذاشتم روی تختش . در حالی که روی تخت دراز کشیده بود و سر موبایلش بود .
رفتم و آمدم دیدم هنوز مسواک نزده.
من هم در یک حرکت جهادی روی مسواک خمیر دندان زدم و آن را در لپش فرو کردم تا مجبور شود برود مسواک بزند ...
A هم همینطور بود
باید می کشتی اش تا مسواک می زد
شب ها نوک انگشتانم مو در می آورد از بس برایش تایپ می کردم
A جان مسواک بزن!
A ی عزیزم مسواک بزن !
Aی من . چشم عسلی من. جان S مسواک بزن.
حیف دندان هایت است که مسواک نزنی.
پاشو پسر خوب...
پاشو . آفرین...
۳ ۴ بار هم زنگ می زدم شفاهی می گفتم برو مسواک بزن...
الله وکیلی من ساعت ۲ و ۳ دقیقه ی نیمه شب هیچ حرفی از این آدم نمی زنم
اما
اما..
اما فقط دلم می خواهد یک بار پدرش را ببینم.
بگویم جناب آقایِ به اصطلاح ج !
شما که فرمودید من شایستگی پسر ۲۶ ساله تان را ندارم و به جهنم که چند سال به من قول داده است و معتقدید پسرتان با شاه نباید فالوده بخورد و خیلی چیز خاصی تشریف دارد!
همین یک قلم را بهتان می گویم که اگر من نبودم ۳ سال آزگار پسر شاخ شمشاد نزدیک ۳۰ سالتان مسواک نمی زد!
با دست و روی نشسته غذا می خورد !
معده اش از غذاهای افزودنی دار داغان شده بود!
کلاه کاسکتِ لامذهبش را سرش نمی گذاشت!
کمربند ایمنی اش را نمی بست!
توی سرمای منهای ۷ درجه با یک تا پیراهن پا می شد می رفت بیرون !
اگر من وقتی مریض بود روزی ۱۷ بار و ۱۸ بار به اش زنگ نمی زدم در شهر غریب نمی رفت دکتر حتی آن وفتی که کارش به بستری شدن کشید!
اگر من نبودم پسرتان از افسردگی سربازی یا دخانیاتی شده بود یا دراگی...!
اگر من نبودم پسرتان آن شب در رو در وایسی دوست هایش پیک مشروب را گرفته بود !
اگر من نبودم پسرتان در دام دختر های دنگی رفیق های پادگانش افتاده بود !
اگر من نبودم هنوز داشت توی آن کار خانه ی لعنتی هم قدم با همان دختر ها که نمی گویم.... کارگری می کرد !
اگر آن شب که می خواستید به خاطر بی کاری اش از خانه بیرونش کنید...
اگر آن روز ها که به خاطر کار پیدا نکردن بچه ی لیسانسه تان را فرستادید سر ساختمان کارگری ...
اگر وقتی پدر بزرگ مریضش را زنده برد شهر و از دنیا رفتنش را دید و درگذشته برش گرداند ...
اگر آن موقع که راننده ی شخصی فامیل های شما بود
من پشتش نبودم ممکن بود الان شما چیزی تحت عنوان پسر نداشتید! دست کم با این سطح از حال خوب !
من سال ها تخته سیاه اشتباهات پسر شما بودم!
من چیزهایی به اَش یاد دادم که ۲۳ سال در خانه ی شما یاد نگرفته بود!
۳ سال پسرتان را مثل دسته ی گل تربیت کردم
بچه تان را بزرگ کردم
یک بچه ی وابسته که نمی توانست بدون من تصمیم بگیرد آب بخورد یا نه را تبدیل کردم به مرد با جسارتی که شجاعانه و تنها تصمیم گرفت من را از زندگی اش بیرون بیندازد
شاخ شمشادِ قند و نباتِ خورشید طلعتِ شما ۳ سال آزگار تا پیگیری اش نمی کردم مسواک نمی زد !
بعد شما فکر می کنید پسرم مردی شده و لیاقتش این دختر نیست و به جهنم که با قول و قرار پا گیرش کرده ؟
بچه تان را تپل و لپ گلی و سر حال و پوشک شده و شیر خورده و لباس تمیز پوشیده و حمام کرده تحویلتان داده ام !
حالا که یک پارچه آقا شده برای خودش دیگر ما بد شدیم آقای ج !
انصاف دارید شما آقای ج ؟
اصلا دختر دارید شما آقای ج ؟ 💔 :(
محض اطلاعتان جناب آقا!
من آنموقع ها فقط ۱۶ سالم بود ! فقط ۱۶ سال !
۷ سال بچه تر از آقا پسرِ شما!
اما بچه ی تان را مثل یک مادر بزرگ کردم
. عاشقش بودم.
چشم بستم.
بار ها و بار ها بخشیدم.
آرامش کردم.
تشویقش کردم.
غصه اَش را خوردم...
گریه اش را کردم.
از روی عکس بوسیدم
از توی گوشی بغل کردم
از راه دور آیت الکرسی خواندم ، فوت کردم به اَش که بلا دور باشد اَزش .
حمایتش کردم
دستِ خالی...
تک و تنها
یک متر و ۶۰ سانت دختر ۱۶ ساله، پسرتان را به آقای متشخص و عاقلِ حالایش تبدیل کرد :)
نه فقط شما و پسرتان
من به گردن کل خانواده ی تان خیلی بیشتر از چیزی که فکر می کنید حق دارم ....
نوجوانی و جوانی و درس و احساس و اعتماد خانواده و روحم را زنده زنده ... آتش زدم
تا آشیانه ی قلب پسر شما گرم بماند ...
ما که چرخان می رویم جنابِ ج ! شو به خیر...!
اما با چون مایی به غیرِ محبت روا نبود :} ...........................
پانوشته: شو خوش !
هعی.
غصه نخور مادر.
واسه چه کسانی خودتو پیر کردی :))