🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه

۶۷ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

۰۲
اسفند ۰۱

⭕️ آنجلیناجولی از زنان ایرانی خواسته تا مقداری از موی سرشون رو برای حمایت از زنان ایرانی براش بفرستند تا همشون رو در نمایشگاهی به نمایش بذاره!

🔻ساده لوحی نیست این سناریو رو باورکنیم؟
چجوری باورکنیم اون هم بعد از اینهمه ضربه خوردن؟!

🔻سال ۹۳ سلبریتی ها کمپین ارسال بزاق به بهانه تولید دارو رو برای بیماران سرطانی راه اندازی کرده بودند تا دانسته یا ندانسته به سرقت ژنوم ایرانی ها کمک کنند!
جالبه الان هم آنجلیناجولی داره به بهانه حمایت از زنان گویا اون پروژه رو کامل میکنه!

 

 

+ این رو جدی بگیرید . بهتون می گم چرا در آینده.

 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۰۲
ماه زده
۰۲
اسفند ۰۱

من از آن مدل ها نیستم که وبلاگم دفترچه خاطرات باشد یا عادت داشته باشم روزمره هایم را بنویسم اما امروز فرق دارد امروز را می دانم که چی گذشت و چی شد. 

دانشگاه ما تازگی ها گزینه ای را روی میز گذاشته به نام نیم پرس پیتزا.  حالا قیمتش چقدر ؟ ۵ هزار تومن ! 

برای من دو تا چیز توی دنیا از جان کندن سخت تر است:

دل کندن و پول دادن.

 می دانید پیتزای ۵ هزار تومنی یعنی چه ؟ و شما چه می دانید پیتزای ۵ هزار تومنی یعنی چه؟

همان صبح که سفارشم را ثبت کردم دیدم یک چیزی کم است :)) . با اینکه مبینا کلاس صبح نداشت زنگ زدم بیدارش کردم. بیچاره از خواب پریده بود و پشت سر هم می پرسید چی شده صبا؟ خوبی؟ اتفاقی افتاده ؟ و سر صبحی از او انکار که من کلاس ندارم برای چی پا شوم بیایم دانشگاه و از من اصرارررر که من سرم نمی شود و باید حتما بیایی و پیتزا هم بگیری وگرنه پیتزا در گلویم یزید می شود و اصلا نمی رود پایین. 

بالاخره مبینا زنگ می زند که او هم می آید دانشگاه .

من هم از ۱۱ و نیم تا ۱ و نیم آهنگ گوش دادم و بالاخره ساعت ۱ و نیم مبینا آمد و باهم کارت زدیم و پیتزاهایمان را تحویل گرفتیم.

من مخصوص گرفته بودم و مبینا پپرونی. و چقدررررر پپرونی اش تند بود . احساس می کردم اژدها هستیم. بعد نوشابه اش مانند این بود که بنزین بریزیم روی آتش ! ( مبینا یادم بیاور به دکتر هرسیج نامه بنویسم که پیتزاهاشان را کمتر تند کنند ) 

بعد ساعت چند شده بود؟ 

۲ و نیم ! 

ما چه ساعتی کلاسمان شروع می شد ؟ ۲ :))) 

استاد کی بود؟ کسی که دکترایش را از دانشگاه ناکینگهام؟ گرفته بود و فرانسه و انگلیسی و اسپانیایی را مسلط بود و بعد از خودش دانش آموز .... نه چیز... دانشجو به کلاس راه نمی داد ! 

پس از رد و بدل کردن نگاه شیطنت بار به هم راهمان را جای کلاس گرد گردیم سمت دریاچه و آنجا چای نبات و کیت کت به دست به شنای مرغابی ها و ماهی ها چشم دوختیم و تصمیم گرفتیم که مرغابی باشیم . 

چند تا عکس یادگاری هم گرفتیم که قول داده ام بگذارمشان در وبلاگ ! 

 

منظورم اینهاست:

 

پانوشته۱: عکسی که برای همدیگر شاخ گذاشته ایم ایده ی من بود.وگرنه مبینا با وقار تر از این هاست که بخواهد برای کسی شاخ بگذارد یا کسی برایش ...... .

پانوشته ۲: مرسی که دوست من شدی ❤

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۱۴
ماه زده
۰۲
اسفند ۰۱

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۵۹
ماه زده
۰۱
اسفند ۰۱

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۱۳
ماه زده
۰۱
اسفند ۰۱

اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

بچه‌ی هیأتم من و حساس 
به دو چشم تو و به رنگ سیاه

مویت از زیر روسری پیداست 
دخترِه ... ، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم می‌آورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!

سینی چای داشت می‌لرزید
می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

می گریزد و می رود آهو
می‌کشم من فقط برایش آه

آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه

 

قاسم صرافان

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۷
ماه زده
۰۱
اسفند ۰۱

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۲۱
ماه زده
۰۱
اسفند ۰۱

روزی که باورم بشه تو این کار رو کردی روزیه که خورشید سیاه باشه شب سفید......

از وقتی فهمیدم حس می کنم دچار P.T.S.D شدم.

امیدوارم دروغ باشه .

امیدوارم قلبم و چشمام اشتباه کرده باشن.

امیدوارم چوب خط های زندگیم تا عدد آخر انداخته بشن تو شومینه ولی تو این کار رو نکرده باشی .

کاش اتفاق های دنیا مثل کتابهای کانون پرورش فکری رده بندی سنی داشت. کاش نمی شد که هرچیزی رو تو هر سنی دید. 

حاضرم سوپ خفاش بخورم ولی تو این کار رو نکرده باشی . 

کاش بدون بی حسی دندون هام رو کشیده بودن ولی تو این کار رو نکرده بودی. کاش اونقدر خوب بودم که بتونم متهمت کنم و قضاوتت کنم .

کاش هیچوقت درکت نمی کردم. 

کاش وقتی فهمیدی برات تکراری شدم و ازم خسته شدی می رفتی ولی نه هرجا.

یه زرگری می گفت طلا رو باید به قیمت فروخت حتی اگه از تو خیابون پیداش کردیم.

جایی از زندگی ایستادم که دیگه نمی گم چرا منو فروختی .

من فقط می گم کاش دست کم به قیمت فروخته بودی.

بد می گم؟ 

بد می گم؟

من اینطوری بودم ؟

منو نگاه کن من اینطوری بودم؟ 

نامردی اگه همه ی آینه های خونت رو بعد از این نشکنی 🖤🖤🖤

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۰۵
ماه زده