مثل خیلی از بیانی های دیگر هر روز ، روزی چند بار اینجا را چک می کنم
از حرف پرم
می خواهم بنویسم
نمی توانم بنویسم
می خواهم بگویم
نمی توانم بگویم
من با شما حرف دارم بچه ها
من با شما حرف دارم
نمی دانم چه حرفی
یعنی می دانم چه حرفی ولی آن ها حرف نیستند
احساسند
و خسته تر از آنم که به کلمه تبدیلشان کنم
خسته تر از آنم که بگویم دقیقا چی شده
خسته تر از آنم که مثلا قبلا ها تا ۲ و ۳ شب در سایت های فال و طالع بینی پرسه بزنم
گریه ام نمی آید
اشک هایم می گویند : برو عاموووو. باز هم برای همان قضیه ی تکراری؟!
از فرط اهمیت دادن اهمیت نمی دهم
زندگی دشوار است
چرا باید بترسم که مرا نخواهی؟
نمی ترسم
اصلا هم نمی ترسم
تو من را از دست می دهی . خودت ضرر می کنی
می خواهی نخواهی؟
نخواه
اما بعد از آن همه چیز زندگی ام به خودم مربوطه است. با هرکس بروم . با هرکس بیایم . خودم را به هر جهنمی بیندازم. خودم را دست هر مرد و نامردی بدهم به خودم مربوط است. می فهمی؟ به خودم !
حس می کنم این حجم از واقع گرایی و مطیع بودن هم خوب نیست
کاش مثل آن دختر ها بودم که همیشه منتظر شاهزاده ای با اسب سفیدند که به کاخ رویاهایشان ببرد.
آن ها که کوچکترین ناملایمات را تاب نمی آورند و با گریه و درشکه ی طلا بر می گردند به قصر پدرشان
اما من چی؟
هر اخلاق خوبی دارد می گویم هیچکس جز او این ها را ندارد
هر اخلاق بدی دارد خودم را تطبیق می دهم و با آن سازگاری می کنم
زود عصبانی می شود؟ فدای سرش. خسته است. درک می کنم و حرف هایم را نمی زنم.
پول ندارد؟ فدای سرش . مهم این است که تلاشش را می کند.
به احساسم شک دارد؟ فدای سرش. بیشتر خودم را رنده می کنم تا دیگر شک نداشته باشد.
در حد مرگ غمگینم و نیاز دارم باهاش حرف بزنم ولی خسته هست و می خواهد استراحت کند؟ فدای سرش. چند صفحه کتاب می خوانم ، با عروسک هایم حرف می زنم و بعد می خوابم.
حس می کنم نوع به روز و جهش یافته ی دختر های بی سر و زبان قدیمی هستم
که همیشه می گویند چشم ، همیشه سکوت می کنند، همیشه کوتاه میایند تا زندگی شان به هم نخورد
چرا طغیان نمی کنم؟
چون معتقدم وقتی مهربان ترین مرد دنیا با من این رفتار را دارد هیچکس رفتار بهتری از او با من نخواهد داشت
حس می کنم با هرکس که باشم بعد از چند سال همینطور رفتار می کند
حس می کنم زندگی همین است و نه فقط او
بقیه ی آدم ها هم همینند
چرا صبر می کنم؟
برای اینکه اسم یک مرد کنارم باشد.
همینقدر ساده
چون شرمم می آمد از پیشنهاد هایی که وقتی نباشد بهم می کنند
اینطوری دست کم حتی وقتی قهر باشیم می توانم بگویم یک نفر پشتم هست
تا دهن های کثیفشان را ببندند
همین چند وقت پیش یک نفر از اهالی بیان(که ۲۰ سال هم بزرگ تر از من بود) خودش را دوست و قابل اعتماد و امین جا زد و از زندگی ام پرسید
وقتی مشکلاتم را گفتم چی جواب داد؟
+تو دختر باهوشی هستی. خوش به حال شوهرت.
×من با لحن خودستایانه: اوه البته که خوش به حالش.....
+حالا بیا چند شب صیغه ی من شو تا ببینم چقدر خوش به حال شوهرته. هر چقدرم بخوای بهت می دم.
×من: .... در حالی که دست و پام می لرزید و نمی دونستم چی جواب بدم :))))
هرچند بعضی ها اینقد وقیحند که رحم نمی کنن حتی وقتی با یه نفر باشی
مثل یه مزاحم آشنا که دیروز پیام داده بود و اصرار داشت با هم باشیم.
گفت اونو ول کن بیا با من
گفتم نمی خوام چنین کاری کنم. دوسش دارم. ولم کن
چی جواب داد؟
گفت اشکال نداره ولش نکن . فقط با منم باش :))) . اون که قرار نیست بفهمه.
گفتم می فهمی داری چی می گی؟ من هیچوقت بهش خیانت نمی کنم حتی وقتی باهام خوب نیست.
گفت بی خیال از زندگیت لذت ببر .
چقدر یه نفر می تونه بی همه چیز باشه؟
دلم می خواهد پشتت قایم بشم
و از من محافظت کنی
نمی خوام دیگه خودم مراقب خودم باشم
اما قضیه اینه که تو هم مثل من خسته ای
تو هم می خوای به من تکیه کنی
تو هم می خوای پشت من قایم شی
چه قشنگ
چه تلخ
اشکال نداره فدای سرت
بیا این بار هم تو به من تکیه کن
تا هروقت خواستی
تا هروقت شکستم سرت رو بذار رو شونه ی من
فرض کن من خونتم
تا زندم ازت محافظت می کنم
بعد از خودم؟
نمی دونم عزیزم
بهش فکر نکن
چشماتو ببند. خودم فردا بیدارت می کنم
تا وقتی زندم . سرا رو بذار رو شونم و بخواب. تا وقتی زندم از پیشت نمی رم . حتی اگه سرم داد بزنی بگی برو.
من تو نبودنت لب پر شدم . غیرتت می ذاره تو باشی و لکه بندازن رو لیوان شیشه ایت؟
اذیتم نکن دیگه
سنی ازمون گذشته
بچه که نیستیم :)
هستیم؟
+
مثل آن شیشه که در همهمه باد شکست
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست
با شب غرق غم و تیره و تارم چه کنم
با دلی تنگ که از داغ تو دارم چه کنم
بی قرارم چه کنم
واسه رفتن تو داده باد مرا
باورم نیست چنین برده ای یاد مرا
تا دلی هست بیا رفتم از دست بیا
بغض تو راه نفس های من را بست بیا
به هوای دل بیچاره که تنگ است بیا
آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست
آه برگرد اگر آه مرا می شنوی
گوش کن ناله جان کاه مرا می شنوی
غصه رفتن تو دادِه بر باد مرا
باورم نیست چنین برده ای یاد مرا
تا دلی هست بیا رفتم از دست بیا
بغض تو راه نفس های من را بست بیا
به هوای دل بیچاره که تنگ است بیا