بنشین رفیق تا که کمی درد و دل کنیم
اندازه ی تو هیچ کسی مهربان نبود :))🥲💔💔
- ۲۸ آذر ۰۲ ، ۰۰:۲۵
حق با تو بود
باید با هم فرار می کردیم
ببخشید که ادای آدم بزرگا رو درآوردم و گفتم نمیشه
متاسفم..
کاش باهات اومده بودم
یارب به خدایی خداییت
وآنگه به کمال پادشاییت
کز خستگی به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمهٔ خستگی ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب خستگی مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
لیلی = خستگی
خدایا شکرت بابتش
این خستگی رو زیاد کن
و خودت به زمان و توان همه برکت بده
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمیتر
که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش از علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را می ستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش
جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش
ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
سید حمیدرضا برقعی
تورق میکنم، یک قتل را که در همه دنیا
اگر قتلی شده حداقل پروندهای دارد
گزارش مینویسد: کودتا چیها رسیدند و
هزاران پشته هیزم به پشت در چیدند و
سپس با نعرههاشان پردهی حرمت دریدند و
کنار در هر آنچه بود را آتش کشیدند و
زبانههای آتش، گوشهی معجر رسیدند و
تمام این دقایق بچههایِ مرد، دیدند و
بمیرم این گزارش، خط به خط خون است و خاکستر
بمیرم لحظهی دندان بههم ساییدن حیدر"
گزارش مینویسد: قتل با جسمی گران بوده 😭😭
و مقتوله، زنی که ظاهراً خیلی جوان بوده 😭😭
گزارش مینویسد: با لگد در را شکستند و
و مقتوله همان دم اتفاقا پشت آن بوده 😭😭
گزارش مینویسد: بار شیشه داشته آن زن 😭😭😭😭😭
گزارش مینویسد: زخم و تاول توامان بوده
دری بودست با گلمیخهایی، جای جای آن
گزارش مینویسد: میخ در هم خونچکان بوده 😭😭😭
گزارش گریه کرده خط به خط از غربت شویش
گزارش شرم دارد که بگوید میخ و پهلویش
گزارش مینویسد: "زن که دست از در رها کرده
گزارش مینویسد؛ زن کنیزش را صدا کرده"
مرورش میکنم هربار، با اندوه از اول
نمیدانم چه بود اینها؟ گزارش بود یا مقتل؟!؟
بمیرم این خطش که سالها اندوه جان بوده
جوان بوده، جوان بوده؛ چرا پس قامتش همچون کمان بوده؟
چگونه زندهام، از خواندن این روضههای تو
چگونه من نمردم، از غم واغربتای تو
تو برگشتی به آنجایی که اهلش بودهای خانم
و حیدر یکه و تنهاست بین بچههای تو
کسی نگذاشت "جانم" پشت اسمش بعد پروازت
دلیل گریههای او، مرور خندههای تو
اذان گفتند؛ پس این بیتها ختم بخیر اند و
خوشم با چند رکعت نوکریم در عزای تو
همه عمرم اگر پرسید هرکس کار و بارم چیست
سرم بالاست مادر که گدای تو، گدای تو...
حامد عسکری
بچه فامیل :
صبا تو خیلی ناز حرف می زنی !
ماه زده:
عزیزم لطف داری ^^
بچه فامیل:
خیلی صدات خوشگله !
ماه زده:
مرسی قربونت برم 🥺
بچه فامیل [ پیش می آید و ماه زده را بغل می کند]:
خیلی دوستت دارم!
ماه زده:
منم دوستت دارم سجاد.
بچه فامیل :
می دونی آرزوم چیه؟
ماه زده :
آرزوت چیه ؟
بچه فامیل:
شوهر کنم
بیام پولاتو بدزدم
زندانیت کنم
با مشت فکت رو بیارم پایین
بعد دل و رودت رو بریزم بیرون
سوار ماشین فراری ام بشم
برم تو آپارتمانم
پلیس ها نتونن پیدام کنن
ماه زده :
باشه سجاد قبوله
ولی تو نمی تونی شوهر کنی...
بچه فامیل:
چرا نشستی؟ نمی خوای برای گروگان گیرت یه لیوان آبِ یخ بیاری؟
😐😐🙂😂😂😂
نازیلا حمیدرضا
کاملیا علیرضا
آناهیتا گلیتا علی
دختر خاله ی من کوچیک که بوده از بس اول همه ی اسم ها محمد بوده فکر می کرده اسم کامل خودش محمد مهساست 🙂🙂😃😃🤣🤣
بچه ها من نیاز به مشورت دارم
۱. با فردی که کار فرهنگ سازی برای شهدا و سبک زندگیشون و به طور کلی شهید انجام داده
۲. با فردی که برای نوجوانان کار فرهنگی ، مذهبی انجام داده باشه و یا صاحب تجربه باشه
خواهش می کنم از کنار این پست ساده عبور نکنید و اگه براتون ممکنه کمکم کنید
من میزان تنهایی آدما رو از زود سین زدنشون می فهمم
یه استاد فلسفه داریم
۳۰ و خرده ای سالشه
ولی دانشیار گروه فلسفه و منطقه
ساعت ۱۰ بهش پیام بدی ، ۹ و ۵۹ دقیقه سین کرده
و کلی هم آدم محترمیه
و برای آدمایی در این حد محترم خیلی سخته که بخوان حرف بزنن ولی انگار هیشکی نباشه ...
من واقعا اینو می فهمم
امیدوارم استاد فلسفه ی من و هیچ آدم دیگه ای توی دنیا تنها نباشه و نمونه و ...
این چیزا خلاصه
یه آیت اللهی از دوران طلبگیش اینطور روایت می کرد که اگه از شدت گرسنگی خوابتون می بره بدونید که گرسنگی نکشیدید
چون آدم گرسنه نمی تونه بخوابه
اگه از شدت تنهایی زود می خوابید نظر من اینه که به اندازه ی کافی تنها نیستید