🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

🌤ماهشهر🛫🧳

آسمانی شو که از یک خاک سر بر می کنند بید های سر به زیر و سرو های سربلند

پیوندهای روزانه

۱۱ مطلب با موضوع «یک استکان شعر داغ» ثبت شده است

اتفاقی رسید از راه و دست بر شانه من و تو نهاد
ابر دیوانه‌ای به چشم من و کاسه‌ای خون به چشم‌های تو داد

گریه کردم که مهربان بشوی ـ من به تأثیر گریه معتقدم ـ
گریه کردم چنان که چشمانم گریه‌ام را نمی‌برد از یاد

شب تحویل سال بود انگار؛ شب مرگ پدربزرگم بود
شب تحویل مرگ بود اصلاً، اتفاقی که اتفاق افتاد

در صف سینما تو را دیدم، در صف بانک، در صف مترو
در صفوف بزرگ زندگی‌ام، در صف انتظارهای زیاد

سر خاک پدربزرگ خودم، سر خاک خودم ، کنار خودم
هر کجا انتظار معنی داشت، هر کجا انتظار معنی داد

از تو دیدم، و از تو می‌بینم، دست‌هایی که عاشقانه‌ترند
و از این چشم عاشقانه‌ترند، دستم از دامنت بریده مباد

کاسه‌ای صبر می‌دهند به من، مُرده‌ام قبر می‌دهند به من
تَه صف مانده‌ام، نمی‌شنوی؟! زیر و رو شد گلویم از فریاد

چند بُعدی‌ترین زندگی‌ام! سخت سرسخت بخت برگشته!
پیش تو هیچ، پیش تو پوچند، سنگ‌ها در تمامی ابعاد

اتفاق اتفاق می‌افتد، من به این اعتقاد معتقدم
گریه کن بلکه مهربان بشوی… گریه کردیّ و سیل راه افتاد

پس به دیوانه‌خانه راهی شو خود دیوانه‌خانه خواهی شد
خانه تو خراب‌تر شده است زن دیوانه! خانه‌ات آباد!

 

حسین صفا

  • ماه زده